کالا 001131

احمد شه وری.
عصر شیخ‌الرییس ابوعلی سینا‏‫: تاریخ سیاسی و فرهنگی دودمان بویه. 323 صفحه. شابک:
978-1478186168
این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 1 دلار و 50 سنت امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید

نگاهی نو به تاریخ ایران 30

تاریخ فرهنگی بوییان

در عین حالی که دیالمه در واقع از دودمانهای اصیل ایرانی بودند اما توجهی به شعر فارسی نداشتند و ما از احوال شاعران دوران دیلمیان چیز زیادی نمی دانیم هر چند که از صاحب ابن عباد وزیر و وزیر اعظم چند تن از امیران این دودمان که خود سرآمد فرهیختگان عصر خویش بوده است نقل است که «صد هزار قصیده از فارسی وعربی در مدح من گفتند» که چنانچه این طور باشد باید قائل به وجود شاعرانی پارسی گوی در زمان بوییان بود. رکن الدین همایونفرخ می نویسد: از مشاهیر گویندگان و نویسندگان دربار بوییان تنی چند را یاد می‌کنیم تا خدمت ایشان نیز به فرهنگ و زبان و ادب فارسی مشهود افتد.
بختیاری اهوازی که پس از ابوالمؤید بلخی و امانی شاعر، داستان یوسف و زلیخا را به سال 364/ 375 ق به نظم آورده بوده‌ است. بندار رازی از مشاهیر گویندگان اواخر سده چهارم که لغتی [لغت نامه ای] در زبان دری و زبان پهلوی تألیف کرد به نام منتخب الفرس و این خود نشانی است گویا از اینکه تا پایان سده چهارم در دربار بوییان و حدود قلمرو ایشان هنوز زبان خط پهلوی رایج بوده ‌است.

علم و فرهنگ
دوران حکومت آل بویه عصر پیشرفت علم و ادب بود. حاکمان آل بویه علاقه خاصی به اهل علم داشتند و به خصوص از شعرا و علمای حکمت استقبال می‌کردند.
در اوایل عهد بوییان علم چندان رونقی نداشت و توجه‌ها بیشتر به امور سیاسی معطوف شده بود. در مقابل با به قدرت رسیدن عضد الدوله به دلیل صلح و آرامش ناشی از حکومت او و علاقه خود وی به دانش، بازار علم رونق دوباره یافت و در زمان حکومت فرزندان او هم همچنان به راه خود ادامه داد. مهم‌ترین دستاوردهای این دوران در زمینه نجوم، پزشکی و ریاضیات بود.

ادبیات عربی
آل بویه همانند فاطمیان حامیان بزرگ هنرها و علوم بودند، اگرچه در ابتدای امر دیلمیانی خشن و ناهنجار بودند. این حقیقت که آنها بر بغداد حکومت می‌کردند و دلبستگی کلی به عراق داشتند که در آنجا ادب عربی رایج بود و آنها را بیشتر حامی و مشوق ادب عربی ساخته بود تا ادب فارسی نوین که در آن ایام در قسمت شرقی ایران نشو و نما می ‌یافت. با این همه در ایام فرمانروایی آل بویه شعرایی در مغرب ایران بودند که به زبان فارسی نو شعر می‌گفتند. اما در مغرب ایران ادب عربی بر ادب فارسی غالب بود[1].
کتابخانه‌های آل بویه در شیراز، ری، اصفهان نمونه‌ ای شگفت انگیز زمان خود بودند. از این گذشته ما در این دوره هنوز شاهد چیزهایی هستیم که در ایام گذشته نیز آنها را می‌دیدیم: رئیس دبیران یعنی وزیران ایرانیانی که تسلطشان به زبان عربی به فرهنگی شگفت ‌آور پیوند یافته که در کلیه زمینه‌های دانش سیر می‌کند.
ابن العمید (در گذشته بسال 300 / 3۰۹ ق/ ۹6۹–970)، کاتب ایرانی تصویر گویا و روشن این فرهنگ وسیع و استعداد فنی در عربی است. ابن العمید فیلسوف، زبان‌شناس، عالم دینی، شاعر و نویسنده صاحب سبک بود و در زمینه رساله نویسی نام وی در کتاب نام عبدالحمید، «جاحظ ثانی»، آن را ختم کرد. اما یک فرق اساسی در نثر این دو یافت می‌شود. سبک رساله نویسی عبدالحمید مردانه است و آرایش چندانی ندارد. اما سبک ابن العمید، مانند سبک خلفش در وزارت آل بویه، یعنی ابن عباد ایرانی معروف به صاحب (درگذشته بسال 374/ 3۸5 ق/ ۹۹6) آراسته به صنایع لفظی و مشحون از نثر مقفی بود که در آن زمان تداول داشت. در این مورد نوعی هدف و مقصود در ادب عربی وجود دارد خوشایند وزرای پیش گفته آل بویه نیست[2].

پانویس:
– دانر، ادب عربی در ایران، 503.
2 – همان.

Book 37

احمد شه وری. عصر ابوریحان بیرونی: تاریخ سیاسی و فرهنگی زیاریان. 1396. 269 صفحه

978-600-04-9718-7

این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 1 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 29

اوضاع طبرستان و دیلم، پیش از زیاریان

در سده چهارم هجری در طبرستان وگیلان زیاد بودند کسانی که بر دین آبا و اجدادی خود باقی مانده بودند؛ مردم این نواحی هنوز به دیانت زرتشتی وفادار بودند. از این روی چون تا آن زمان حاکمان عرب نتوانسته بودند بر این مناطق چیره شوند، نوعی آزادی دینی و سیاسی در منطقه حاکم بود. در بهترین یا بدترین حالت شاید بتوان گفت که تا سده های چهارم و پنجم هجری هنوز نیمی از مردم زرتشتی بودند و نیمی دیگر تغییر مذهب داده بودند[1].

در اواسط قرن سوم هجری خلافت عباسی با جنبش‌های استقلال‌ طلبانه‌ای مواجه شد که ضعف سیاسی آن را در پی داشت. این جنبش ‌ها در میان ایرانیان، که از پیش منتظر فرصتی برای رهایی بودند، با ظهور دولت‌های سامانیان، صفاریان و زیاریان ، به اوج رسید. همچنین اوایل سده چهارم هجری در شمال ایران جنبش‌ های گوناگونی علیه خلیفه آغاز شد که اسفار بن شیرویه، ماکان کاکی، مرداویج و بوییان آنها را رهبری می کردند[2]. ضمن اینکه دولت‌ها مجبور به پذیرش خلافت بودند تا مقام خود را مشروعیت بخشند[3].

با وجود اینها زمانی که پس از دو سه نسل علویان طبرستان و گیلان از شعارهای عدالت ‌طلبانهٔ نخستین خود عدول کرده و به کنار رانده شدند. زمینه برای قیام اشرافی که نسب خود را به ساسانیان می ‌رساندند، فراهم شد.

اسفار بن شیرویه، نخست کس بود که در این راه قدم برداشت. او در آغاز در خدمت ماکان بن کاکی بود و پس از او به حکومت ری رسید. بنا به رای ابواسحاق صابی پس از آن که حسن بن قاسم از زیدیان، هروسندان بن تیرداد، شاه گیلانیان را (که دایی مرداویج بود) به همراه شش تن دیگر از بزرگان گیل و دیلم به قتل رسانید، بزرگان دیلم بر حسن بن قاسم شوریدند و اسفار بن شیرویه را به ریاست خویش برگزیدند و به اطاعت فرمانروای خراسان درآمدند و از او برای غلبه بر حسن بن قاسم یاری خواستند. با کشته شدن سران دیلم کار حسن بن قاسم آشفته شد و از گرگان به طبرستان گریخت، سپس به ماکان بن کاکی پیوست. اسفار پس از کسب قدرت همانند دیگر رهبران دیلمی از علویان روی گردانید و علیه حسن بن قاسم و ماکان بن کاکی به نبرد پرداخت[4].

پانویس:

[1] – مفرد، ۱5۰–۱5۳.

[2] – سجادی، 6۲۹.

[3] – مفرد، ۲۰۷–۲۰۹.

[4] – مفرد، ۷6.

کالا 001136

احمد شه وری.
عصر رودکی تاریخ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دولت سامانیان (28). 195 صفحه.
ISBN-13: 978-1478170693
این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 1 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 28
سالشمار تاریخ سیاسی و فرهنگی سامانیان

– 198 (204ق)- مامون حکومت هرات را به الیاس فرزند اسد و حکومت چاچ را به برادر او یحیی و حکومت فرغانه را به احمد دیگر فرزند اسد و حکومت سمرقند را به نوح برادر آنان داد. و این آغاز قدرت گرفتن فرزندان اسد و تشكیل دودمان سامانیان بود.
– در همین سال نوح ابن اسد بن سامان خدات به سال 204 ق از طرف مامون امیر سمرقند شد و در سفری که مامون به خراسان کرد به خلیفه پیوست و در رکاب وی به بغداد رفت.
– 220(226ق)- محمد بن جریر طبری فقیه ودانشمند ایرانی بدنیا آمد.
– 227 (شوال 234)- امیر اسماعیل سامانی در فرغانه متولد شد.
– 230 (237ق)- نوح فرزند اسد والی فرارودان / ماورداء النهر شد.
– 238 (245ق)- نوح فرزند اسد درگذشت.
– 243 (250ق)- رودکی شاعر بزرگ ایران در حدود سال 250 ق در سمرقند چشم به جهان گشود
– امیر احمد سامانی فرزند اسد در فرغانه درگذشت.
– نصر بن احمد سامانی به امارت رسید.
– 244 (شعبان251)- ابوبکر محمد بن ذکریا بن یحیی رازی، دانشمند و طبیب مشهور در زمان نصر ابن احمد سامانی در شعبان 251 ق / 243 در ری متولد شد.
– 251(ق259)- راتبه نیشابوری شاعر، موسیقی دان و بربط نواز دوران طاهریان و سامانیان متولد شد.
– 253 (ربیع الآخر 260)- بین امیر اسماعیل سامانی و حسین بن الطاهر الطائی جنگی در گرفت كه در آن بسیاری از مردم بخارا كشته شدند.
– 253 (12رمضان 260)- امیر اسماعیل سامانی وارد بخارا شد. در همین سال امیر نصر بن احمد را منشور ولایت همه اعمال ماوراءالنهر از آب جیحون تا اقصی بلاد مشرق بیاوردند، از خلیفه موفق بالله و خطبه بخارا بنام امیر نصر بن احمد و بنام امیر اسماعیل گفتند و نام یعقوب لیث صفار از خطبه افتاد.
– 254 (261ق)- خلیفه عباسی المعتمد بالله امارت نصر بن احمد سامانی را بر ماوراءالنهر تایید کرد. قول دیگر این است که نصربن احمد سامانی در سال 275 توسط برادرش برکنار شد که این قول معتبرتر است.
– 270(279ق)- ابوالفضل محمد بن عبدالله بلعمی وزیر اسمعیل بن احمد سامانی وپسرش احمد ونصربن احمد بود.
– 271 (279ق)- نصر بن احمد سامانی درگذشت.
– امیر اسماعیل سامانی امارت یافت.
– 275 (283ق)- در این سال یک سرباز پیرمحلی به نام مولی صندلی علیه سامانیان بپاخواست و راه را برای بازگشت قدرت صفاریان در آن خطه باز شد، اما آن قیام پیش نرفت و سیستان دوباره به دست سامانیان افتاد.
– 275(283ق)- اسماعیل پسر کوچک احمد، برادر خویش نصر را خلع کرد و بجای او نشست و بامر معتضد خلیفه به جنگ با صفاریان پرداخت و سلطنت آنان را برانداخت. ترکان غزنوی موقع را غنیمت شمردند و در سرزمینهای جنوبی سیحون جای سامانیان را گرفتند.
– 277(آذر) (269ق)- خبر رسید که اسماعیل احمد قصد سیستان دارد عمرو محمد پسر بشر را با سپاهی بسیار فرستاد تا با اسماعیل حرب کنند. اسماعیل مردی جنگی بود. پس اسماعیل نیز قصد ایشان کرد و نبردی سخت کردند و محمد پسر بشر کشته شد و علی پسر شروین و گروهی بسیار اسیر شدند. متعاقب این رویدادها عمرو نامه به معتضد نوشت و ولایت ماوراءالنهر را خواستارشد. معتضد با درخواست عمرو موافقت کرد ولی از اسماعیل سامانی خواست تا در برابر عمرو بایستد و به موافقت او با خواست عمرو اعتناء نکند.
– 278 (اسفند) (286ق)- در اسفند 278[1]، در جنگی که در نواحی بلخ بین عمرولیث و اسماعیل سامانی درگرفت، عمرو لیث مغلوب و گرفتار شد و سپاهش نیز منهزم گشت. اسماعیل سامانی عمرو را تحت الحفظ از بخارا به بغداد روانه کرد. ضمن اینکه به محافظان عمرو لیث سپرد چنانچه در بین راه در جایی او را خواستند از وی دست بدارند.
– 279 (شنبه 15 ربیع الآخر 287)- امیر اسماعیل سامانی در روز شنبه منتصف ربیع الاخر سنه سبع و ثمانین و ماتین (287 ق) عمرولیث را به بلخ اسیر کرد و بر مملکت مستولی گشت.
– 280 (چهارشنبه 10 جمادی الاول 288)- عمرولیث بدست امیر اسماعیل سامانی اسیر شد.
– 279 (287ق)- بین امیر اسماعیل سامانی و محمد بن زید داعی جنگی درگرفت که منتهی به قتل داعی و فتح گرگان و طبرستان و ضمیمه شدن این ناحیه به بلاد سامانیان گردید.
– 280 (288ق)- امیر اسماعیل سامانی بعزم دفع محمد بن هارون لشكر كشید. هارون پس از یکسال و نیم حکومت در طبرستان از جانب اسماعیل، در این سال بر مخذوم خود عاصی شده بود.
– 287 (295ق)- امیر اسماعیل سامانی در بخارا درگذشت.
– احمد سامانی دوم پسر امیر اسماعیل سامانی امارت یافت.
– 290(299ق)- ابوعلی محمد بلخی از جمله نخستین شاعران پارسی گوی درگذشت. (*تاریخ تخمینی است)
– 291(300ق)- ابوحَفص حکیم پسر احوص سُغدی موسیقی ‌دان و شاعری پارسی ‌گوی از سغد در پایان سده ۳ و آغاز سده ۴ ه. درگذشت.
– 292 (301ق)- احمد سامانی دوم پسر امیر اسماعیل سامانی پس از پنج سال و چهار ماه پادشاهی درگذشت.
– نصر دوم پس از احمد ثانی سامانی امارت یافت.
– 296(305ق)- راتبه نیشابوری شاعر، موسیقی دان و بربط نواز دوران طاهریان و سامانیان درگذشت.
– 300(310ق)- محمد بن جریر طبری فقیه و دانشمند ایرانی در بغداد درگذشت.
– 304 (شعبان313)- ابوبکر محمّد بن زَکَریای رازی در تاریخی بین ۵ شعبان ۳۱۳ (قمری) ه.ق[2]. تا ۳۱۳ ه.ق. در ری وفات یافته ‌است. مکان اصلی آرامگاه رازی نامعلوم است. برخی منابع نیز سال درگذشت وی را 323ق نوشته اند.
– 306(315ق)- ابوعلی محمد بن الیاس سعدی سمرقندی بر کرمان استیلا یافت. او از سرهنگان آل سامان بود.
– 311(320ق)- در این سال ابو منصور محمد بن عبدالرزاق از اهالی توس در این ولایت فرماندهی داشت. او امیری با فضل و ادب دوست بود و به فرمان او شاهنامه ای به نثر تهیه شد که متاسفانه جز مقدمه آن چیزی باقی نمانده است.
– مردم سیستان بر احمد فرزند اسماعیل، امیر سامانی شوریدند و با احمد از بازماندگان صفاریان بیعت کردند.
– 312(303ق)- ابوحاتم احمد بن حمدان مولف كتاب «اصلاح» درگذشت.
– 315(325ق)- ابوالحسن شهید بن حسین جهودانکی بلخی از سرایندگان عالی قدر و شاعران نامی اواخر سدۀ سوم و اوایل سده چهارم هجری و از متکلمان بزرگ و حکیمان نامور و استاد علوم اوایل (مجموعه معارف نوین)، درگذشت.
– 316(ق)- ابوالفضل محمد بن عبدالله بلعمی از وزارت نصربن احمد بركنار شد.
– 319(329ق)- ابوزراعۀ معمری جرجانی شاعر روزگار سامانیان و همروزگار رودکی درگذشت.
– شاكر / جلاب بخاری شاعر روزگار سامانیان و همروزگار رودکی درگذشت.
– 320(330ق)- رودكی سمرقندی شاعر بزرگ دربار سامانیان درگذشت. رحلت رودكی در سال تولد فردوسی بزرگ[3] در زادگاهش قریه بنج اتفاق افتاد و در همان جا به خاک سپرده شده است.
– ابوطیب محمد فرزند حاتم مصعبی شاعر شاعر روزگار سامانیان و همروزگار رودکی درگذشت. به گفته تاریخ بیهقی ابوطیب محمد بن حاتم مصعبی صاحب دیوان رسالت نصر بن احمد سامانی و یگانه روزگار بوده است.
– 321 (330ق*)- منجیک ترمذی، شاعر هم عصر رودكی (نیمه دوم سده چهارم) درگذشت. (*تاریخ تخمینی است).
– 321(331ق*)- ابوعباس فضل بن عباس رَبَنجَنی ، شاعر سمرقندی درگذشت. (*تاریخ تخمینی است)
– 322 (331ق)- نصر دوم پس از احمد سامانی دوم درگذشت.
– نوح ابن نصر بن احمد سامانی، ملقب به امیر الحمید و مکنی به ابومحمد در این سال جای پدر در بخارا بر تخت نشست.
– 323(330ق)- ابوالفضل محمد بن عبدالله بلعمی درگذشت.
– 324(334ق)- ابوشعیب صالح فرزند محمد هروی از مردمان هرات درگذشت.
– 325(335ق)- ابواسحق ابراهیم بن محمد بخاری جویباری ازشاعران همروزگار رودکی درگذشت.
– رابعه بنت کعب قزداری بلخی، شاعر سده چهارم هجری درگذشت.
– 327(337ق)- ابوشکور بلخی از شاعران و دانشمندان سده چهارم هجری درگذشت. ابوشکور بلخی کتابی در وزن شاهنامه به نام «آفرین نامه» داشته که به نظم درآوردن آن را در سال 333 ق/ 323 آغاز و آن را در سال 336 در بحر متقارب پایان رسانده بود.
– 330(340ق)- ابوالمثل بخارایی شاعر عصر سامانیان درگذشت.
– سِپِهریِ بُخارایی از چامه سرایان آغاز سده چهارم هجری درگذشت.
– 331(341ق)- ابوالمؤید بلخی/ ابوالمؤید رونقی بخارایی شاعر و نویسنده سده چهارم هجری و دوران سامانیان درگذشت.
– رونقی بخارایی/ بخاری شاعر سده چهارم هجری و دوران سامانیان درگذشت.
– 332(342ق)- ابوطاهر طیب بن محمد خسروانی شاعر سده چهارم هجری و دوران سامانیان درگذشت.
– خبازی نیشابوری شاعر سده چهارم هجری و دوران سامانیان درگذشت.
– 332(چهارشنبه اول فروردین)( بیست و هفتم شوال سال ۳۴۱)- مجدالدین ابوالحسن کسایی مروزی بدنیا آمد.
– عبدالملک بن نوح بن نصر در این سال امارت یافت.
– 333(343ق)- نوح ابن نصر بن احمد سامانی درگذشت.
– 336(347ق)- ابوالحسن سیمجور امیر قهستان وسپهسالار وحکمران خراسان شد.
– 338(349ق)- ابوالحسن سیمجور از امیری قهستان و سپهسالاری و حکمرانی خراسان عزل شد.
– 339(350ق)- ابوعبدالله محمد بن حسن معروفی بلخی درگذشت. امیر رشید عبدالملک بن نوح بن نصر، که از343 تا350 ق/ 339 سلطنت داشت، ممدوح او بود.
– ابوالحسن سیمجور حکمران خراسان شد.
– 339(350ق)- مسعودی مروزی شاعر سده چهارم هجری و دوران سامانیان درگذشت. مسعودی مروزی بنا به قول زنده یاد ذبیح الله صفا نخستین کسی است که به نظم کشیدن روایات تاریخی ایران را آغاز و شاهنامه ای منظوم پدید آورده است.
– عبدالملک بن نوح بن نصر پس از هفت سال و شش ماه امارت درگذشت.
– 340 (350ق)- منصور بن نوح سامانی درگذشت.
منصور بن نوح سامانی، مکنی به ابوصالح بعد از برادر خود عبدالملک بن نوح به امارت ماوراءالنهر و خراسان رسید.
– 341(352ق)- کتاب تاریخ الرسل والملوک / تاریخ طبری بفرمان ابوصالح منصور بن نوح سامانی توسط ابوعلی بن محمد بن عبدالله بلعمی بزبان فارسی ترجمه شد. این كتاب بنام تاریخ بلعمی نیز شناخته می شود.
– احمد صفاری بر اثر خیانت غلامش کشته شد و فرزندش خلف از نوادگان دختری عمرو لیث به امارت رسید. در همین سال امیرخلف به قصد حج، طاهر پسر حسین را در سیستان به جای خود گذاشت ولی بعد از مراجعت طاهر او را به شهر راه نداد. خلف به کمک منصور پسر نوح سامانی بر طاهر چیره شد. اما به زودی با بروز اختلاف بین آن دو منصور لشکری را به فرماندهی ابوعلی سیمجور، حاکم خراسان، برای دفع خلف فرستاد ولی چون بین او با خَلَف قبلاً دوستی بود، او را رخصت داد به جایی دیگر برود تا خود عذری نزد منصور داشته باشد.
– الپتگین یا البتگین درگذشت.
– 342(352ق)- كتاب تاریخ طبری مشتمل برداستان شاهان ایران پیش از اسلام بصورت مخلوط با داستانهای یهودیان، مسیحیان و مسلمانان به اهتمام ابوعلی بلعمی وزیر ابوصالح منصوربن نوح سامانی به فارسی ترجمه شد. او پس از مختصر گردانیدن متن عربی، مطالبی نیز بر آن افزود[4] .
– 343 (353ق)- نوح ابن منصور بن نوح بن نصر سامانی، ملقب به الرضی و مکنی به ابوالقاسم از امرای سلسله سامانی در بخارا ولادت یافت.
– 344(354ق)- ابو حاتم محمد فرزند حبّان بستی درگذشت. یاقوت در ذیل لغت «بست» و در ضمن شرح حال ابو حاتم محمد فرزند حبّان بستی گوید: ابو حاتم از برای ابوالطیب مصعبی کتابی درخصوص قرامطه تألیف کرد و او ابوحاتم را بقضاء سمرقند فرستاد چون مردم سمرقند از قضیه آگاهی یافتند بکشتن‏ او قصد کردند و ابوحاتم فرار اختیار نمود[5]. یاقوت حرکت ابوحاتم را از سمرقند در سال 330 یا 339 می نویسد و قریب ‏بیقین است که مصعبی در زمان وزارت خود و اواخر عهد امیر نصر ابو حاتم را به شغل‏ قضا بسمرقند فرستاده بنابراین باید وزارت مصعبی و قتلش که بگفتۀ ثعالبی کمی بعد از آن اتفاق افتاده مقارن همین سنوات بوده باشد.
– 344(355ق)- کتاب «البده و التاریخ» توسط مطهر بن طاهر المقدسی تالیف شد
– 351 (361ق)- منصور بن نوح سامانی پس از کشمکشهایی با رکن الدوله و عضدالدوله دیلمی به سال 361ق صلح کرد.
– نوح فرزند منصور سامانی به امارت رسید.
– 352 (ق)- احمد صفاری بر اثر خیانت غلامش کشته شد و فرزندش خلف به امارت رسید. در همین سال امیرخلف به قصد حج، طاهر بن حسین را در سیستان به جای خود گذاشت ولی بعد از مراجعت طاهر او را به شهر راه نداد. خلف به کمک منصور بن نوح سامانی بر طاهر چیره شد. اما به زودی با بروز اختلاف بین آن دو منصور لشکری را به فرماندهی ابوعلی سیمجور، حاکم خراسان، برای دفع خلف فرستاد ولی چون بین او با خَلَف قبلاً دوستی بود، او را رخصت داد به جایی دیگر برود تا خود عذری نزد منصور داشته باشد.
– 353 (363ق)- ابوعلی بلعمی وزیر منصور فرزند نوح سامانی درگذشت.
– ابوجعفر عتبی پس از درگذشت ابوعلی بلعمی به وزارت منصور فرزند نوح سامانی منصوب شد ولی چند ماه بعد در همان سال عزل گردید.
– پس از ابوجعفر عتبی ابومنصور یوسف بن اسحاق به وزارت منصور فرزند نوح سامانی رسید و تا 365 ق در این مقام باقی بود.
– نوح فرزند منصور سامانی درگذشت. او داماد ابوالحسن سیمجور بود.
– پسر نوح فرزند منصور سامانی که منصور دوم هم خوانده می شود، به امارت رسید.
– 355 (365ق)- منصور دوم سامانی درگذشت.
– عبدالملك دوم برادر نوح فرزند منصور/ منصور دوم، به امارت رسید. مدت امارت او 8 ماه بود.
– نوح ابن منصور بن نوح بن نصر سامانی، ملقب به الرضی و مکنی به ابوالقاسم امارت یافت.
– در این سال منصور ابن نوح سامانی ابوعبدالله احمد بن محمد جیهانی را به وزارت خود انتخاب کرد و او را تا آخر امارت خود (سال366ق) در این سمت نگاه داشت.
– 355(366ق)- ابوالحسن آغاجی یا آغجی، شاعر و همروزگار نوح بن منصور (366- 387ق) /(355 -375) بوده است.
– 355(366ق)- نوح بن منصور به پادشاهی رسید.
– 359(28خرداد)( 11 جمادی الاولی 370)- شیخ الرییس، ابوعلی سینا، حسین بن عبدالله حسن بن علی بن سینا، ‌معروف به ابن سینا در دهی به نام خورمیثن در نزدیکی بخارا چشم به جهان گشود.
– 359(370ق)- ابومنصور محمد بن احمد دقیقی شاعر قرن چهارم درگذشت.
– 360 (371/372ق)- قابوس پس ازچهار سال سلطنت (366 – 371 ق) در حدود 18 سال (371 – 388) از امارت محروم و در خراسان در پناه آل سامان بزیست.
– ابوالحسن سیمجور از حکمرانی خراسان بركنار شد.
– ابوالحسین عتبی وزیر نوح بن منصور به قتل رسید.
– 361(372ق)- در این سال كتاب «حدود العالم من المشرق الی المغرب»، اوّلین کتاب به زبان فارسی درباره علم جغرافیا، که نویسنده آن شناخته نیست، در روزگار محمد بن احمد فریفون از امیران همروزگارِ نوح بن منصور سامانی نوشته شد. نویسنده این كتاب را به محمد بن احمد الحارث تقدیم کرده است.
– 364(374ق)- ابوالحسن علی بن محمد غزوانی لوکری درگذشت.
– 365(376ق)- ابوالحسن سیمجور برای بار سوم حکمران خراسان شد.
– 366(378ق)- ابوالحسن سیمجور درگذشت. او پدر زن نوح دوم سامانی بود.
– 370(381ق)- ابوعلی محمد بن احمد بلخی شاعر اواخر دوره سامانیان درگذشت.
– 371(383ق)- ابوبکر طبرخزیخوارزمی شاعر و ادیب كه قصیده ای در سوگ محمد بن علی خسروی دارد، درگذشت.
– 373 (384ق)- نوح ابن منصور بن نوح بن نصر سامانی امارت خراسان را با لقب ناصرالدین به سبکتکین داد و محمود را نیز سیف الدوله ملقب فرمود.
– 374(387ق)- محمود غزنوی پس ازشکست دادن برادرش اسمعیل به تخت نشست.
– 376 (387ق)-
– 376(384ق)- نوح سامانی حکومت خراسان را به البتكین داد.
– نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و ابوعلی سینا را به بالین او فراخواندند و او موفق به درمان امیر سامانی شد. [ظاهراً بهبودی امیر سامانی دوام نیافت]
– پادشاهی نوح بن منصور به پایان می رسد وعلی ابن مامون بن محمد خوارزمشاه، از فرمانروایان آل مامون، به امارت می رسد.
– 376(387ق)- سبکتکین وفات کرد و پسرش محمود جانشین وی گردید.
– 378(389ق)- ابومنصور بن محمد مروزی از شاعران معروف اواخر دوره سامانی و اوایل غزنوی درگذشت. او در رثای ابراهیم اسماعیل بن نوح ملقب به منتصر که در 395 ق/ 383 ش کشته شد، سوگ نامه ای دارد.
محمود غزنوی پس ازشکست دادن عبدالملک بن نوح سامانی بر خراسان مستولی شد و بدین ترتیب سلسله سامانی توسط محمود غزنوی منقرض گردید.
– 380(391ق*)- مجدالدین ابوالحسن کسایی مروزی شاعر عهد سامانیان درگذشت.
– 381(392ق)- پادشاه بخارا، نوح بن منصور(حکومت از366 تا 387 ق) به علت بیماری، ابوعلی سینا را به نزد خود می خواند و ابن سینا ازاین راه به کتابخانه عظیم دربار سامانی دست می یابد.
– 382(393ق)- ابوالفرج سکزی شاعری از مردم سیستان و مداح ابوعلی سیمجور درگذشت.
– 383(394ق)- ابوعلی سینا بواسطه دگرگونیهای سیاسی و سقوط فرمانروایی سامانیان در بخارا، به گرگانج در شمال غربی خوارزم می رود.
– 384(395ق)- ابوابراهیم اسماعیل بن نوح بن منصور بن نوح بن نصر باز پسین شاهزاده سامانی به سال 395ق / کشته شد.
– 386(397ق)- ابومنصورعماره بن محمد مروزیاز شاعران سده چهارم درگذشت. او تا سال قتل ابوابراهیم اسمعیل منتصرآخرین پادشاه سامانی که در 395 ق/ 383 روی داد حیات داشته است.
– 387(399ق*)- ابن مقله بیضائی، خوشنویس به قتل رسید.
– 387(399ق*)- ابوالعلاء شوشتری یا بوالعلاء شُشتری[6] شاعر ایرانی پارسی گوی سده 4هجری درگذشت. (*تاریخ تخمینی است)
– 387(399ق*)- ابوعبدالله باذنی (منسوب به باذن از اعمال سرخس) شاعرروشندل دوره سامانیان درگذشت. (*تاریخ تخمینی است)
– 387(399ق*)- ابوعبدالله محمد بن صالح ولوالجی مروی از شعراى عهد سامانى و غزنوى درگذشت. (*تاریخ تخمینی است)
– 387(399ق*)- امیر ابوالحسن علی بن الیاس بخارایی از امرا و شعرای دورۀ سامانی درگذشت. ابوالحسن اغاجی از امرای دربار سامانیان بود و با نوح فرزند منصور، هفتمین پادشاه سامانی که از 366 تا 387 ق شهریاری داشت، معاصر بود. (*تاریخ تخمینی است)
– 387(399ق*)- ترکی ‏کشی ایلاقی از شاعران پارسی گوی سدۀ چهارم هجری درگذشت.
– 387(399ق*)- طَیّانِ ژاژخا شاعر نیمه دوم سده چهارم هجری درگذشت.
– 399(412ق*)- کتاب «غرراخبارِملوک الفرس ثعالبی» قبل از سال 399/ 412 ق نوشته شد. (*تاریخ تخمینی است)
– 415(428ق)- ابوعلی سینا در سال 415 برابر 428 ق، زمانی که تنها 57 سال داشت، از جهان رخت بربست. او زمانی رحلت كرد که با ادای دین خود به دانش بشری، نامی به صلابت تمدن ایرانی از خود به جای گذاشت. پیکر او درهمدان مدفون است.

پانویس:
[1]- تاریخ سیستان یک شب مانده از ربیع الاخر 287 نوشته که 28 ربیع الاخر 287 برابر است با 17 اردیبهشت 279.
[2]- برابر با ۱۵ اکتبر ۹۲۵
[3]- این تقارن، ناخواسته مرا بیاد دیالوگ مقدماتی فیلم لایم لایت اثر چارلی چاپلین انداخت با این شرح که “درسحرروشنایی صحنه [هنر] هر پیری که پای بیرون می گذارد جوانی پای بدرون می نهد”، یا چنین مضمونی زیرا آن فیلم را قریب 45 سال پیش دیده ام.
[4]- شادروان دهخدا، لغت نامه، به نقل از تاریخ مفصل ایران تالیف عباس اقبال ص 336 و 339.
[5]- معجم البلدان ص 619 ج 1
[6]- شوشتر را در گذشته ششتر هم می گقتند و می نوشتند. نک: معین، محمد. فرهنگ فارسی. جلد دوم. چاپ ششم. تهران. امیرکبیر، ۱۳۶۳.

Book 35

احمد شه وری. عصر عیاران: تاریخ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دولت صفاریان. 223 صفحه.
ISBN-13: 978-1478160960
این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 1 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 27

تاریخ اجتماعی صفاریان
تاریخ اجتماعی صفاریان به تاریخ اجتماعی حکومت صفاریان و روند تغییرات اجتماعی در این دوره می‌ پردازد.
صفاریان دودمانی ایرانی بود که بر بخش‌هایی از ایران و افغانستان و تاجیکستان و پاکستان کنونی حکومت می‌کردند پایتخت ایشان شهر زَرَنگ بود و آنان را از نوادگان ساسانیان می‌دانستند که پس از حمله اعراب به سیستان مهاجرت کرده بودند. در زمان صفاریان زبان فارسی زبان رسمی شد و تا حدودی از مرگ تدریجی آن جلوگیری شد.

صفاریان
صفاریان خاندانی ایرانی بودند که بر قسمت‌هایی از ایران زمین می کردند. پایتخت آن‌ها شهرزَرنگ یا زرنج بود. آنان خود را از نوادگان ساسانیان می ‌دانستند که بعد از حملهٔ اعراب به ایران، به سیستان مهاجرت کردند. صفاریان که پارس و خراسان و سیستان را گرفتند چهار برادر با ‌نام‌ های یعقوب، عمرو، طاهر و علی بودند.
یعقوب برادر بزرگ آن‌ها بود و غلام رویگری بود و به همین دلیل به صفار شهرت یافتند.
یعقوب که سرکردهٔ عیاران سیستان شده‌ بود، ابتدا پوشنگ و هرات را به تصرف خویش درآورد. از غفلت و غرور محمد طاهر، استفاده نمود و در نیشابور او را شکست داد و خراسان را به دست گرفت و دولت مستقلی را در شرق ایران، به وجود آورد (سال ۲4۷ تا ۳۹4). او سعی داشت که تمام سرزمین ایران را از سلطهٔ خلفا خارج سازد، و در این راه به موفقیت‌های بسیاری دست یافت.
صفاریان روابط دوستانه‌ای با خلافت عباسی نداشتند و از سوی خلیفه، حاکم سیستان نشده ‌بودند، بلکه بعد از تصرف مناطق وسیعی از ایران قدرت زیادی به دست آوردند و خلیفه مجبور شد آنان را به رسمیت بشناسد. صفاریان را می ‌توان مُروج هویت ایرانی به عنوان حاملان نهضت نوآوری ایرانی مورد توجه قرار داد[1].

منطقهٔ جغرافیایی سیستان
سیستان سرزمینی بوده که زمین آن شوره و ریگ بود و هوای آن گرم است در آنجا درخت خرما هم یافت می‌شد در سیستان برف نمی‌بارید این منطقه کوه‌های زیادی ندارد و نزدیک‌ترین کوه به این ناحیه، کوهای فَره است، در سیستان معمولاً بادهای شدید و مداوم می‌وزید به همین دلیل آسیاب‌های بادی (آسباد) در این منطقه فروان است و از این آسبادها برای آرد کردن گندم استفاده می‌شده، و اولین شهر در جهان بود که از آسباد استفاده می‌کردند[2].
در قدیم به سیستان رام شهر می‌گفتند که بین کرمان و سیستان نزدیک دارک و مقابل راشک قرار داشت. می‌گویند رود سیستان در آنجا جریان داشته است و به علت شکافی از رودخانه هیل مند یا هیرمند بریده شده و آب آن کم شده و مردم آنجا را ترک کردند و زرنج را ساختند[3].
به دلیل وزش بادهای شدید دور تا دور شهر را خندقی و دیواری به وسیله خاشاک ایجاد می‌کردند و در این دیوار حفره‌هایی ایجاد می‌کردند که باد از آنها عبور کنند.

شهر زرنج
یعقوب بعد از تصرف زرنج و فتح کابل و قندهار و هرات و بُست خیالش از بابت ناحیهٔ شمال و شمال شرق راحت شد، سپس زرنج را به عنوان پایتخت قرار داد و قبل از آنکه به کرمان و خراسان بپردازد به امور اجتماعی شهر پرداخت.
شهر زرنج که پایتخت صفاریان در هزار و یکصد سال پیش بود به دلیل اینکه مسیر هیرمند در مدت طولانی چندین بار تغییر یافته، نمی‌توان با اطمینان گفت که کدام یک از آثار خرابهٔ شهرهای قدیمی سیستان از آن زرنج بوده باشد. امروزه معتقدند زرنج در زمان یعقوب لیث و جانشینانش در کناره شرقی دریاچهٔ هامون قرار داشته و این تقریباً روبه‌روی همان محلی می‌شود که گفتیم که به پایتخت یعقوب معروف است[4].
زرنج بزرگترین شهرستان بود که دور تا دور آن دیوار و خندق و ربض بود. زرنج دارای پنج دروازه است: «۱. دروازه آهنین. ۲. دروازه کهن. ۳. در کردکویه بر خراسان 4. دروازهٔ بعدی در نیشک به سوی بست بیرون می‌رود 5. دروازهٔ طعام رو به روستاها باز می‌شود و این دروازه آباد تر است. همهٔ دروازه‌ها در آهنین دارند[5].

معماری
بناهای شهر از گِل بودند بخاطر این که اگر از چوب استفاده می‌کردند چوب را آفت می‌زد.
همچنین درسیستان به علت وجود افعی در خانه خارپشت نگهداری می‌کردند[6]. «پیمان مردم سیستان چنین است که خارپشتی را نکشند و شمار نکنند چه در آنجا افعی بسیار است و کمتر خانه‌ای است که در آن خارپشت نباشد»[7]».
مسجد آدینه در شارستان قرار داشت در نزدیکی ربض بعد از دروازهٔ پارس، امارت هم در ربض میان دروازهٔ پارس و دروازهٔ طعام قرار داشت. زندان نیز قبلاً در خود شهر بود و دوباره به ربض منتقل شد.
قصر یعقوب میان دروازهٔ طعام و دروازهٔ پارس قرار دارد و قصر دیگری که متعلق به عمرولیث است درآنجا قرار داشت، قصر یعقوب سرای امارت بود. خزانهٔ عمرولیث در شارستان بین کرکویه و دروازهٔ نیشک قرار داشت.
بازارها گرد بر گرد مسجد آدینه قرار گرفته‌اند که تعداد آنها زیاد و آباد است، بازارهای ربض هم پر رونق بود و می‌گویند روزانه هزار درهم درآمد داشته است.
همچنین مسجد جامع در شهر زرنگ را هم از آثار یعقوب می‌دانند[8].
یعقوب در شیراز در سال ۲۸۱ مسجدی بنا نهاد معروف به «جامع عتیق» و مسجد دیگری نیز در جیرفت به عمرولیث نسبت داده شده که در زمان تسلطش بر کرمان بنا نهاده بود. در سیرجان در اطراف شهر دو رشته قنات وجود داشته که آب منازل و باغهای شهر را تأمین می‌کردند این دو رشته را به بازماندگان صفاری نسبت می‌دهند و از بناهای دیگری که به یعقوب نسبت داده شده قلعه سعید آباد در شهرستان اصطخر چون بر آن غلبه یافت خرابش کرد ولی بعدها که به ساختمان جهت زندان نیاز پیدا کرد دستور داد درهمان محل زندان را بسازند. همچنین مسجد جامع در شهر زرنگ را هم از آثار یعقوب می‌دانند[9].

پانویس:
[1]- نوذری، عزت‌الله. تاریخ اجتماعی ایران از آغاز تا مشروطیت. چاپ هفتم. ۱۳۹۰.
[2]- ابن حوقل. صورةالارض. ترجمهٔ جعفر شعار. ۱5۳. و یغمایی، دکتر حسن. تاریخ دولت صفاریان. ۱۳۷۰. ۲۲5–۳۰۰.
[3]- یغمایی، حسن. تاریخ دولت صفاریان. ۱۳۷۰. ۱54.
[4]- باستانی پاریزی، محمدابراهیم. یعقوب لیث.
[5]- اصطخری. مسالک و ممالک. ۲۹۳.
[6]- اسطخری. مسالک و ممالک. ۱۹۳.
[7]- ابن فقیه. البلدان. ۲۲.
[8]- اصطخری. مسالک و ممالک. ۱۹۳.
[9]- احسن تقاسیم فی معره اقالیم. 445.

Book 34

احمد شه وری. تاریخ سیاسی و فرهنگی دولت طاهریان. 209 صفحه.  شابک: 978-600-04-9572-5این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 1 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام  a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 26

سرچشمه های ایرانی گرایی

ایرانی گرایی اندیشه ای بمراتب پویاتر از ملی ‌گرایی ایرانی نو و کهنه و معاصر و مربوط به گذشته و نگرش های باریک بینانه مذهبی و قومی است.

           ایران نامی است که آریایی ها به سرزمینی که پس از مهاجرت از آرال و پامیر و اسکان یافتن در سرزمینی که دیگر نه بیم سرمای سخت در بین بود و نه هراس از حمله های پیش بینی نشده افراد و توده های انسانی بی جا و مکان استپ ها و دشتهای روسیه امروز.

           ایران برای تازه واردان آن بهشت رویایی آرامش بخشی بود که همواره در آرزویش بودند. زمانی که در کره جنوبی در مأموریت سیاسی بودم در یکی از میمانی هایی که دیپلمات ها در همه جا شرکت می کنند، حضور داشتم و با تاجری کره ای گپ دوستانه می زدم و در آغاز حسب نزاکت خود را به هم معرفی کردیم ولی با کمال تعجب دیدم هیچ چیزی از ایران نمی داند و نا گزیر شدم شرحی کشاف در مورد موقعیّت جغرافیایی ایران و سابقه تاریخی آن بدهم و آنوقت بود که تاجر کره ای گفت هان فهمیدم ایران کجاست، همان جایی است که در نقشه های قدیم ما از آن با نام جایی که همه چیز فراوان است یاد کرده اند. و این واقعیتی است که آریایی های وارد شده به ایران آن را بخوبی با گوشت و استخوان خود درک کرده اند.

           در مورد اینکه آریایی چه زمانی به سرزمین ایران آمدند، هیچ تاریخ دقیقی را نمی توان داد. ولی آنچه مسلم و بدیهی است آن است که در سرزمینی که توسط آنها ایران نامیده شد، پیش از ورود آنان مردمانی زیست می کردند و از روی طبع زمانی که تعداد مهاجران آریایی به سرزمین بومی آنها رو به افزایش گذاشت، برابر عقل سلیم و از آنجا که هر اندازه هم که در سرزمینی مواهب طبیعی و فراوانی بوده باشد، افزایش جمعیت با کاهش رفاه عمومی ملازمه دارد، برخورد هایی میان تازه واردان و اهالی بومی روی می دهد، اما بظاهر دوام نمی آورد زیرا ایران از سوی همسایگان سامی اش بلحاظ همان فراوانی نعمت دایماً در حال جنگ و جدال بود و تازه واردان در مقطعی منافع خود را در این دیدند که به ساکنان بومی سرزمینی که وارد آن شده اند در رفع تهاجمات اقوام سامی کمک کنند و چنین کردند و با اتفاق و یکرنگی قادر شدند دولتهای مقتدر سامی بنیان آن روز همانند دولت اکد، کلده و سومر و آشور و بابل را یکی پس از دیگری نابود سازند و در این میان مردمان آرایی تازه وارد بلحاظ آنکه از لحاظ آشنایی با علوم و فنون مربوط به جنگ بر بومیان سرزمین ایران بالنسبه برتری داشتند، منشاء و سرچشمه تشکیل دولتی آریایی با نام ماد شدند که سلطه شان بر قسمت اعظم سرزمین ایران ویجه بیش از دو سده ادامه یافت تا اینکه جای خود را به دودمان دیگری بازهم آریایی دادند.

اگرچه تغییر دولت ماد و هخامنشی بدون جنگ و جدال نبود اما از آنجا که بخش مهمی از نیروهای دولت ماد جذب دولت برخاسته از پارس شد، بسیاری از تاریخنویسان دولت هخامنشیان را ادامه دولت ماد می دانند. این دولت بواقع با استعانت نیروهایی خارج از قدرت مادی قابل شناخت و محاسبه و شاید هم به سبب ضعف مفرط همسایگان خود، خیلی زود و آسان به کشوری فراگیر ِ تشکیل شده از اقوام و ملت های مختلف تبدیل شد و بلحاظ روح تساهل و مدارا و مماشاتی که در کورُش بزرگ و تا حدی در داریوش یکم وجود داشت، توانست به اتحاد روانی اقوام مختلف و ایجاد علقه خاص ایرانی گری در میان آنها موفق شود؛ اقوامی از سند تا حبشه برای مدتی طولانی تعلق خاطر خود را نسبت به آداب و رسوم و فرهنگ ایران زمین حفظ کردند و به آن بالیدند.

           از این روی بحث و فحص در باره ملی گرایی ایرانی بحثی ناوارد و بی مورد است. فرهنگ ایران در سرزمینی بمراتب وسیعتر از ایران امروز رشد و نمو و بالندگی پیدا کرد و از این روی درچارچوب ایران امروزین قرار نمی گیرد.

           برخی از اندیشوران و دانشوران و نویسندگان که جا دارد بسیار وسیعتر از چارچوب های تنگ آیینی و مذهبی فکر کنند، هنگام سخن گفتن از خصیصه های مشترک میان مردم ساکن ایران زمین به مفاهیمی سخت غیر قابل انعطاف مانند دین و مذهب که سخن گفتن از ماهیت آنها هنوز از تابوهایی است که دست از سر بشر بر نمی دارد، سخن می گویند. حال آنکه دین و آیین تعلق خاطر فرد نسبت به مبداء آفرینش است که نزد هر کس با توجه به ذهن و دانش و قدرت درک و فهم او تعریف و معنای خاصی دارد و عجیب آن است که با اینکه بزرگان ادب و فرهنگ ایران سده ها کوشیده اند تا واقعیت ها در الفاظ و بیان قابل فهم برای عموم بیان نمایند، هنوز این موضوع ساده برای مردم  دنیا جا نیافتاده است که هر کس باندازه فهم و درک خود در مورد خدا و آیین پرستش او حدس و گمانی دارد. این سخن مولانا از زبان شبان در گفتگوی شیفته گونه اش با خدایی که در ذهن دارد بهترین نمونه و مثال از بینشی است که فردی می تواند نسبت به خداوند داشته باشد و مقبول هم بیفتد:

           تو کجایی تا شوم من چاکرت           چارُقت دوزم کنم شانه سرت

از این روی در بحث های فرهنگی از تکیه کردن بر روی این که از باب نمونه سبب و عاملی اصلی نقار بین ایرانیان و عرب ها آن است که آنها دین خود را بر ایرانیان تحمیل کرده اند، بایستی بجد احتراز شود. دین اسلام، دینی جهان شمول است و نه منحصر به ایرانیان و عرب ها بلکه امروز در بسیاری از نقاط جهان این آیین پیرویافته بدون آنکه نیازی به جنگ و گریزی بوده باشد. بعلاوه اگر ایران در برابر عرب ها شکست خورد، علت فساد دستگاه اداری و مذهبی و ساختار کج و معوج ایران ساسانی بود و الا همانگونه که اروپاییان توانستند جلوی نیروهای عرب را سد کنند، ایرانیان هم می توانستند. بعد از شکست هم از ایرانیان خواسته نشد اسلام بیاورند، بلکه آنها را مخیر به دادن مالیات و یا پذیرش اسلام کردند.

به هر روی تکیه بر اینگونه ملاحظات جز بی رنگ کردن فرهنگ و ادب ایران هیچ ثمری ندارد. ایرانیان در هرجا که هستند اگر مواریث فرهنگی خود را که رنگ و علقه مذهبی و نژادی و قومی ندارد پاس بدارند، که می دارند، این فرهنگ والا برجا و استوار خواهد ماند و هیچ قدرت و نیرویی توان سد راه گسترش آن را ندارد؛ میراث هایی چون جشن های نوروز و مهرگان و سده و مراسم ملازم با آنها، داشتن روح سازش و تفاهم و مسالمت و تساهل و همیاری با دیگران و احترام گذاشتن به آنچه نزد دیگران با ارزش و مهم و مقدس است.

           عده ای به غلط تصور باطلشان بر این است که ایران گرایی و ایران شناسی مختص صد سال اخیر است، حال آنکه فکر و روح ایرانی در میان مردم این سرزمین سده هاست که جایی ثابت و استوار دارد. در ادامه نوشته هایم در مورد تاریخ ایران، بخواست خداوند یکتا، به بسیاری از نشانه ها، مدرک ها و شاهدهایی که در این مورد وجود داشته و دارد خواهم پرداخت. از باب نمونه در دولت سامانیان خواهیم دید که چگونه منش و روح ایرانی عامل اصلی قوام دولتی ایرانی شد و چگونه بستری مساعد برای رشد ارزشهایی ایرانی فراهم ساخت. یا در دولت زیاریان، بزرگان و شاهان این دودمان چگونه بر ارزشهای ایرانی تکیه کردند و آن ها را پس از سالها دوباره نوسازی کردند. و نیز خواهیم دید در زمانی که اینگونه مظاهر و نمود ها در معرض آسیب قرار گرفتندی فرزانه بزرگ توس چگونه با خلق اثری فنا ناپذیر بسیاری از ارزشهای ناب و کهن ایران را با سرودن حماسه ای پُر توان و قوت برای همیشه از خطر فرسایش بیمه نمود.

زمامداران دودمان طاهریان نیز اگرچه وابستگی بسیاری با دستگاه خلافت عباسی در بغداد داشتند، اما در هموار کردن راه برای ایجاد یک دولت بیشتر ایرانی و بیشتر مستقل و بیشتر دلسوز نسبت به زبان فارسی که مشخصه اصلی هویت ایرانی ایرانیان است، نقش مهمی داشتند و طاهر فرزند حسین زمانی که نام مأمون عباسی را از خطبه انداخت بی تردید از عواقب سنگین آن آگاه بود ضمن اینکه بدون تردید نمی دانست چن ساعت بعد به همین گناه از میان برداشته خواهد شد. ولی تهور و جسارت او کار خودش را کرد و مأمون و اخلاف آن دانستند که ایران را باید به حال خود بگذارند و چنین کردند. اگرچه فرزندان طاهر از تایید صوری خلفا در امارات داشتن بر ایران برخوردار بودند ولی همه می دانستند که خلیفه در بغداد فقط عنوانی تشریفاتی در نظام سیاسی دارد و نه بیشتر و این ممکن نشد مگر دلبستگیی که ایرانیان به مواریث فرهنگی خود در دویست و بیست سالی که تحت اداره مستقیم حکومت های عربی بودند، نشان دادند و به آن بالیدند و برای آن جان ها دادند که در کتاب عصر پایداری سرفصل های آن را آوردم.

Book 33

احمد شه وری. عصر پایداری: از نهاوند تا نیمروز؛ تاریخ دو سده مبارزه: اول اسفند سال 20 برابر 20 فوریه 642 تا 25 فروردین 240 برابر 14 آوریل 861 . 652 صفحه.  شابک: 978-1478150015

این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 6 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام  a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 25

استراتژی ایرانیان پس از جنگ نهاوند

پس از شکست نهاوند ایرانیان به سه دسته تقسیم شدند: گروهی از ایشان که بیشتر از همان هسته بنیان برانداز موبدان و طبقه ی باصطلاح نجبایی بودند که با هر نوع اصلاح سیاسی و اجتماعی و دینی مخالفت می کردند و سرانجام نیز دولت ساسانی را بباد فنا دادند چون جایی برای ماندن در ایران نداشتند و اگر می ماندند اموالشان مصادره و خودشان کشته می شدند از ایران دل برکندند. بخشی از آنها با یزدگرد سوم راه مرو را در پیش گرفتند و برخی دیگر راهی هند شدند و در آنجا اقامت گزیدند که بقایای آنها پارسیان هند هستند که پس از گذشت قریب 1900 سال جامعه ی آنها رو به زوال و انقراض است و اگرچه از توان مالی خوبی برخوردارند ولی عموماً به سبب ازدواج با محارم و درون خودی افرادی بیمار و ناتوان از نظر جسمی و بعضاً عقلی هستند. این گروه  رابطه شان را با ایران، بکلی تا جایی که تاریخ شهادت می دهد، بریدند. البته آنهایی که در معیّت یزدگرد سوم به مرو رفته بودند تا مدتی حرکت و جوششی داشتند ولی پس از اینکه عربها سرو کله شان در مرو پیدا شد از آنان نیز دیگر حرکتی اشکار مشاهده نشد.

گروهی دیگری که از مردم عادی بودند و نه از دین زردشت  خیر و برکتی دیده بودند و نه از جلال و جبروت ساسانیان جز پرداخت مالیاتهای سنگین چیزی نصیبشان شده بود، در ایران مردانه ماندند تا ببینند باید با اوضاعی که بر اثر ندانم کاری و سیاهکاری مشتی روحانی و درباری فاسد دچار سرزمینشان شده چه باید بکنند. بعضی به اسلام گرویدند و برخی هم پرداخت جزیه را انتخاب کرده و بر دین و مذهب خودشان باقی ماندند و مادامکه جزیه شان را می پرداختند کسی هم مزاحمشان نبود. در بین اینها، آن دسته از ایرانیان که تغییر مذهب و آیین دادند، کسانی یافت شدند که بعد ها با آشنایی به زبان عرب در شئون مختلف مدنی و حکومتی نفوذ کرده به کارهای بزرگ دست زدند تا آنجا که به مقامات بزرگ علمی و اجتماعی و سیاسی رسیدند. اگرچه با روی کار آمدن خلفای بنی امیه و اتخاذ سیاست تعصب آمیز عربّیت و پیروی بلافاصله نو مسلمانان عرب از حماقتهای دوره جاهلیتشان، که می توان گفت تقریباً بلافاصله پس از رحلت رسول (ص) آغاز شد، این کار در آغاز بسیار دشوار بود. اما شدت و صعوبت کار این گروه از ایرانیان را سرخورده و ناامید نساخت و آنها بر آن شدند بهر ترتیبی که هست راه خود شان را از عربها جدا سازند.

امویان که جملگی غیر از معاویه دوم و عمربن عبدالعزیز فاسد و پست و هرزه و نادان و جاهل بمعنای واقعی بوده و تنها هنرشان ریختن خون مردم بی دفاع بود، ملل مغلوب را به چشم بنده  خود نگریسته آنان را موالی می خواندند. در حالی که ایرانیان به شهادت تاریخ از همه آنها در همه زمینه ها برتر بوده و به هیچ روی حاضر نبودند اسیر این نوع تحمیلات شوند. قتل خلیفه دوم، که نسبت به ایرانیان هرگز نظر خوبی نداشت، آغاز یک دوره طولانی از کشمکشهای زیرزمینی و آشکار با عربهای غارتگری بود که با چپاول اموال دیگران با نام غنایم جنگی سر و وضعی پیدا کرده و نو نوار شده بودند و می رفت که دستشان به دهنشان برسد. این امر البته محدود به ایرانیان نبود، بلکه دیگر ملتهایی هم که تحت شرایط روز تسلیم سفاکی وخونریزی عربهای وحشی شدند اغلب، مانند مصریان و یا اهالی شامات و آسیای صغیر، از ملل بزرگ عالم بودند که قبل از اسلام بر قسمت بزرگی از جهان آن روز حکومت می کردند و سابقه ممتدی در علم و ادب و جهانداری داشتند.

به هر روی وضعیّت برای ایرانیان، در مقایسه با دیگران، که عربها را تا پیش از آن همواره زیر یوغ خود داشتند بسیار دشوارتر بود و توجه دایمی شان به گذشته پر افتخارشان، آنان را هر روز بیشتر ناراضی تر می ساخت و لذا راهی جز این ندیدند که به هر شکل و طرفندی که هست هر چه زودتر خود را از زیر یوغ عربها رها سازند. این کار در دوران امویان و مروانیان بسیار مشکل و در حکم کاری نشدنی بود. پس ایرانیان بر آن شدند تا از نفاق و جدایی موجود میان امویان از یک سو و امویان و کسانی که امویان آنها را دشمن خود می شناختند از سوی دیگر، بهره برداری کنند و همین کار را کردند. پس دشمنان امویان را شناسایی کرده و روی آنها سرمایه گذاری کردند. البته  ازبین خلفای اموی تنها معدودی بودند که عمر زمامداری شان تقریباً طولانی شد، بقیه در جنگهای داخلی بین خود یکی پس از دیگری بزودی سربه نیست می شدند. ایرانیان بخوبی دریافتند که امویان تقریباً غیر قابل نفوذ هستند؛ آنها افرادی دگم  بوده و تعصب شدیدی نسبت به عربیّت خود داشتند.  برای رهایی از وضع مورد بحث بهترین راهی که ایرانیان در پیش گرفتند برانداختن خلفای بنی امیه یعنی حامی و مجری سیاست نژادی عرب بود. پس زمانی که دعوت بنی عباس آغاز شد، ایرانیان متوجه آنها شدند متقابلاً بنی عباس هم تحت شرایط روز راه موفقیّت خود را در همسویی ایرانیان دیدند و در تبلیغات خود جانب ایرانیان را گرفتند. این اتحاد و اتفاق اگرچه کاملاً استرتژیک و بنا بر مصلحت و اقتضای روز بود میوه داد و بنی امیه را پس از 92 سال سرنگون ساخت. بدین ترتیب روی کار آمدن بنی عباس توسط  ایرانیان با رهبری ابومسلم خراسانی مایه نفوذ کلی آنان در حکومت اسلام شد اگرچه باید گفت ابومسلم با همه هوشیاری قدری دیر متوجه سیاست فرصت طلبانه عباسیان از او وایرانیان شد.  ابومسلم وقتی به خراسان برگشت به این نتیجه رسیده بود که منصور عباسی با او دل صاف نیست و بایستی از او دوری کرده و بفکر چاره باشد امّا یکبار دیگر هم فریب دانه پاشی عباسیان را خورد و به قتلگاه خود رفت. همانطور که در کتاب خواهیم دید ابو مسلم تا مدتی به نامه ها و درخواستهای منصور دایر بر سفر به پایتخت خود داری کرد و دوستانش او را از رفتن باز می داشتند ولی آخر این اصرار بجایی رسید که ابومسلم خود را تسلیم سرنوشت ساخت. اما بازنده واقعی در این فریبکاری عباسیان بودند؛ اگرچه ابومسلم کشته شد ولی خون ابومسلم قیامهای متوالی متعددی را علیه سلطه عباسیان بلافاصله سازمان داد که به آنها خواهیم پرداخت.

         بموازات خیزش و جوشش سیاسی و نظامی، ایرانیان هسته اصلی توجه عربها را نشانه گرفتند و با قرائت متفاوت خود از اسلام ضربه بسیار سنگینی به اسلام اموی و عباسی زدند و آن را از درون خالی ساختند؛ جنگی عقیدتی راه انداختند و بازار بحث و جدل را هر روز گرمتر ساختند؛ گو اینکه در این راه بسیاری هم جان باختند. اما این کشته ها متعلقند به زمانی که سلاطین ترک تبار کورکورانه سیاست های بغداد را دایر بر مبارزه با عقاید کسانی که خود آنها را بد دین می خواندند، اجر می کردند که در میان آنها سلطان محمود غزنوی گناهش از همه بیشتر است. در یک تحلیل همه جانبه پس از انقراض دولت مروانیان،  ایرانیان برای مقابله و معاوضه با عرب سه راه در پیش گرفتند:

“اول : قیام سیاسی که بوسیله ابومسلم آغاز شد و بعد از ناسپاسی نسبت به ابوسلمه خلال و ابومسلم بشدت ادامه یافت که نتیجه آن تشکیل سلسله های طاهریان و صفاریان و سامانیان شد.

دوم : قیام بر ضد آیین اسلام و تعمد در تخریب مبانی آن که در واقع این اقدام نوعی مقاومت منفی بر ضد حکومت اسلامی بود و در عصر بنی عباس با شدتی عجیب ادامه یافت که با مقاومت خلفا و ایرانیانی که بدین مقدس اسلام مشرف شده بودند روبرو شد و شکست یافت.

سوم : مبارزات اجتماعی و ادبی که بوسیله مسلمانان ایران صورت گرفت ایشان با افکار اسلامی بجنگ حکام عرب رفتند بر غرور نژادی و خودخواهی اعراب و تحقیر سایر اقوام بدیده انتقادی نگریستند و میگفتند که اسلام با چنین فکری مخالف است. تفاخر بین احزاب و قبایل را محکوم ساخته شخصیت افراد را تنها از طریق فضایل اخلاقی و تقوی میدانستند.

در کشاکش مبارزات اجتماعی و ادبی گروهی نیز پیدا شدند که در برابر اعراب نژادپرست سخن از تفصیل و برتری عجم بر عرب بمیان آوردند چه میدیدند که تبلیغ نظریه انسانی و اعتدالی اسلام برای درهم کوبیدن نژادپرستان عرب کفایت نمی کند و نظریه افراطی آنان را باید با نظریه مشابهی کوبید. درنتیجه اساس تبلیغات این دسته تحقیر قوم عرب بود و ادعا میکردند که هر قوم و ملتی هر چند پست باشند باز هم بر قوم عرب برتری دارند حتی کار تبلیغات آنان بجایی رسید که گروه زیادی مسلمان شده بآنان پیوستند و در اشاعه تبلیغات آنها فعالیت نمودند.

اعراب شاید لفظ شعوبیه را در مورد همین جماعت بکار برده اند و ای بسا بغلط درباره همه کسانیکه در پی برانداختن سلطه ناروای اموی و عباسی بوده اند. زیرا شعوبیه بکسانی اطلاق می شد که در پی بنیان نهادن دولتی براساس یک قوم باشند و جهت رسیدن باین هدف در تجزیه ملت اعتقادی و ضد قومی اسلام بکوشند.

از این نظر عنوان شعوبیه باید فقط بر جماعت اخیر اطلاق میشد لیکن حکام نژادپرست عرب آن را بر هرکس که مخالف تسلط ناروای عرب بود اطلاق میکردند تا بضدیت با اصل جهانی اسلام نامبردار شوند و افکار عمومی را بر ضد آنان تجهیز نمایند.

اگرچه قیام ادبی و اجتماعی ایرانیان ضربات شدیدی بر نفوذ و حکومت نژاد عرب وارد آورد ولی قیام واقعی ایرانیان از طریق سیاسی و نظامی صورت گرفت و به نتایج بزرگی منتهی گردید با شروع هر نهضت جدید ضربت تازه ای بر پیکر فرمانروایان عرب وارد میآید تا سرانجام به ایجاد و تاسیس حکومتهای مستقل ایرانی منجر گشت. همانطور که اشاره شد اولین قدم در نهضت سیاسی و نظامی ایرانیان بوسیله ابومسلم برداشته شد که در این نهضت دو هدف نهفته بود:

اول برانداختن خلافت بنی امیه؛

دوم وارد کردن عنصر ایرانی در دستگاه حکومتی و ایجاد نفوذ اجتماعی ایرانیان بحدی که شایسته قومی شریف و با سابقه ای نظیر آن بود.

ایرانیان از طریق قیام بر ضد بنی امیه و روی کار آوردن بنی عباس بزودی دریافتند هرچند که بر بسیاری از مقاصد خود دست یافتند لیکن خود را با مخالفان جدیدی مواجه دیدند سیاست مزورانه بنی عباس از همان آغاز دوران خلافت آنان مانند کشتن ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی و عبداله بن مقفع و برانداختن خاندان برمکی بخوبی آشکار شد.

قتل ابومسلم بدست منصور ایرانیان را سخت بر ضد بنی عباس بشورانید پس بر آن شدند که حکومت بیگانه را یکباره از ایران ریشه کن سازند و استقلال از دست رفته میهن خویش را تجدید کنند و به این ترتیب از هر جهت خود را آماده نهضت و قیام بر ضد فرمانروایان عرب ساختند.

این نهضت ها دو صورت داشت یکی مذهبی که هدف آن احیای دین زرتشتی و مزدکی و مانوی بود دیگر سیاسی که هدف آن تشکیل حکومتی قوی و مستقل بود.  به هر تقدیر قیامهای سیاسی و مذهبی ضد سلطه عرب در حقیقت هدف واحدی داشتند که عبارت از برانداختن حکومت عرب و تجدید عظمت و استقلال ملّی ایران بود[1]”.

پانویس

[1]-http://pahnadayan.blogfars.com/blog.html?page=comments&member=pahnadayan&newsid=27163

Book 32

احمد شه وری. تاریخ ایران از آغاز تا از میان رفتن ساسانیان. 494 صفحه. 978-1477563120

این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 2 دلار و 50 سنت امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام  a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 24

همسایگان ایران در روزگار باستان

دولت کلده

این نام به ناحیه ای بین سواحل دجله وفرات اطلاق شده است که درهزاره چهارم پیش ازمسیح، شاهد تمدن درخشانی بوده که با تمدن مصر برابری می کرده است. دولت کلده درهزاره سوم میلادی بواسطه قدرتهای رقیبی که درهمسایگی آن وجود پیدا کرد به محلی برای رقابت این سه قدرت تبدیل شد تا اینکه سرانجام هویت سیاسی کلده ازبین رفت ومنطقه بین دولتهای سومر واکد تقسیم شد. پیش ازتقسیم کلده به سومر واکد، این سه قوم یازده پایتخت داشتند که دایماً برسراینکه مرکز اصلی حکومت درکجا باشد با یکدیگر به جنگ برمی خواستند. دراین جنگ قدرت سرانجام بابل گوی سبقت را ازهرسه رقیب ربود[1].  

دولت سومر

درگذشته ازدولت سومر یا شومر یا “شنعار”، بعنوان دومین دولت درجهان (پس ازکلده) نام برده می شد ولی اکنون محرز است که زمان تشکیل دولت سومر همزمان بوده است با تشکیل دولت ایلام.

گفته اند سومریان ازنژاد سامی بودند وزمان شهر نشینی آنها را درهزاره چهارم وحدود سال 3500 پیش ازمسیح، ذکر می کنند. اما دولت سومر بر اساس اطلاعاتی که دردست است ظاهراً درآغازهزاره سوم پیش ازمسیح، بوجود آمد. درکتاب تورات[2]، رویداد کـوچ سـومـریان آشکارا مهاجرتی از مشـرق به سوی زمینِ سـومـر یا شِنعـار، عنوان شده است. برهمین اساس شاید بتوان گفت که سومریان اندیشه ایجاد تمدن را با خود تا دره نیل ومصردرآفریقا پیش بردند ومصریان با بهره‌گیری ازآن به پیشرفت‌های بزرگی نایل آمدند. حتی این فرضیه وجود دارد که فنیقیان ازسواحل خلیج فارس به کرانه دریای مدیترانه کوچ کرده اند. سومریان ازنظرجسمانی شباهتهایی به ساکنان بلوچستان وافغانستان امروزی ودره سند داشته‌اند؛ آثار هنری ومعماری آنان نیز گواه براین است که تمدن سومر وتمدن شمال‌غرب هند یا سرزمین‌های شرقی ایرانی، به یکدیگر شباهتهایی داشته اند، بگونه ای که می توان گفت ممکن است که ازیک خاستگاه سرچشمه گرفته باشند. کاوشهای اخیرباستان شناسی درجنوب شرقی ایران وآنچه درجیرفت پیدا شده است تا حدی صحت این فرضیه را تایید کرده است.

بهر روی، براساس اطلاعاتی که ازآثارمکشوفه درنقاط مختلف سرزمینی که محل نشو ونمای ایلامیان بوده بدست آمده، درزمان تشکیل دولت ایلام، دولت سومر دربخش پایینی میانرودان، درجای کنونی بغداد وجود داشته است. درهرحال تردید نیست که سومریان اولین دشمنان ایلامیان بوده اند ووجود آن دولت را برغم فاصله نسبتاً زیادی که میان آنها وجود داشته برنمی تابیده اند وهر ازگاه به ایلامیان حمله ورمی شده اند که البته دربیشتراین جنگها دولت ایلام ازمیدان پیروز خارج می شده است. ضمن اینکه شواهدی دردست است که درمقاطعی هم مناسبات دو دولت حسنه بوده است. شهرهای آن را “اور[3]”، “اوروک”، “ارخ”، “نیب پور” و”لار” برشمرده اند. این دولت نخستین دولت دینی درجهان بوده است. مردم آن رب النوعهای مختلف را می پرستیدند وپادشاهان سومر پیشوای مذهبی مردم سومرهم بوده اند.

درمجموع سومریان مردمی خرافی بوده اند. دولت سومر درسال 2115 پیش ازمسیح، ازمیان رفت وقلمرو آن ضممیمه بابل گردید[4].

دولت اکد

دولت اکد درهزاره سوم پیش ازمسیح، توسط سارگن اول[5] (2637 تا 2582 پ م ) بوجود آمد. اواین دولت را که درآغازقطعه خاکی کوچک بیش نبود درمیانرودان تاسیس کرد ودرسال 2750 پیش ازمسیح، به شمال سرزمینی که اکنون سوریه را تشکیل می دهد تاخت وآن سرزمین را به چنگ آورد. درسایه شجاعت وبی باکی خویش، سارگن بتدریج قلمرو خود ازسلسله جبال توروس[6] درآسیای صغیر تا خلیج فارس توسعه داد. با این وجود ازنظر تاریخ نویسان ناشناس باقی مانده بود تا اینکه د ِ مُرگان[7] درشوش سنگ نقش داری یافت[8] که درآن اطلاعاتی درمورد این سردار اکدی ارائه می داد.

این اطلاعات نه تنها سبب شناسایی او را فراهم کرد بلکه موجب شد که مورخان به او لقب “کبیر” بدهند ازاین جهت که او برشهرهای فراوانی ازجمله بر شهرهای ایلامیان حمله برد وغنایم زیادی به چنگ آورد وعده بی شماری ازمردم را ازدم تیغ گذراند بود! او درشرق وغرب ودرشمال وجنوب بر وسعت سرزمینهای تحت امر خود که ازخلیج فارس تا ساحل مدیترانه امتداد می یافت دایماً می افزود. او بر ایلام غلبه کرد وآن دولت را خراجگزار خود نمود. او بر سومریها هم پیروز شد وامپراتوری بزرگی را درهزاره سوم پیش ازمسیح بوجود آورد. او مدت پنجاه وپنج سال پادشاهی کرد. درمورد زندگی او آنقدرافسانه ساخته شده که درردیف خدایان قرارگرقته است.

پس ازسارگن، سه پسر او بترتیب به جانشینی او رسیدند. سومین پسر او بنام نارام سین[9]، دست به عمران وآبادانی اکد زد. درتاریخ ویل دورانت آمده است که “سارگن دراکد کشور خود را تاسیس کرد وپایتخت آن را آگاد[10] قرار داد”. دیگر شهرهای دولت اکد عبارت بوده اند ازسیپ پار، کیش، بابل[11]

           بعد ازانقراض سلسله سارگن، حمورابی اکد وسومر را متحد کرد ودولت بابل را بوجود آورد.

دولت بابل

بابِل یا بابلستان سرزمینی واقع درمیان رود دجله وفرات بود که توسط حمورابی درهزاره سوم پیش ازمسیح، حدود سال 2100، بنیان گذاشته شد. او با متحد ساختن اکد وسومر این دولت را بوجود آورد. ازحمورابی بعنوان نخستین قانونگزار درتاریخ یاد می شود. بابل تا قبل ازسال 1270 پیش ازمسیح، که توسط آشوریان فتح شد، توسط کلدانیها اداره می شد وپادشاهان کلدانی برآن حکومت می کردند ویکی ازهمسایگان دولت ایلام بود. ازجمله افراد نامبرداری که دردوره کلدانیها بر بابل فرمانروایی داشتند نمرود[12] بود. هم دردوره او بود که بنا برآنچه درتورات آمده، ابراهیم خلیل بتهای بتخانه های بابل را شکست وازهمین روی نمرود دستور داد تا آتشی برافروختند وابراهیم را درآن انداختند ولی ابراهیم بدون آنکه آسیبی ببیند ازآتش بسلامت خارج شد. پس ازحمورابی، نمرود دربابل به سلطنت رسید.

مردم بابل ازصنعت چیزی نمی دانستند وازاین روی نیازمند ایلامیان بودند. سلاح آنها ونیز ساختمانهای شان ازسنگ ساخته می شد. مردم بابل بخاطرعلاقه ای که به نجوم داشتند اجرام آسمانی را می پرستیدند وبتهایی بصورت مرد وزن ازآنها ساخته وپرستش می کردند. این امر سبب شد که بابلیان درعلم ستاره شناسی سرآمد مردم عصر خود گردند.

دولت آشور

مردم آشور مردمی از نژاد سامی بودند که درآغازدربابل سکونت داشتند اما بعدها به سواحل میانی رودخانه دجله وکوههای مجاور آن کوچ کردند ودرهمانجا بود که بین 1800 تا 1500 پیش ازمسیح، دولت کوچکی بنام دولت آشور تشکیل دادند. درتاریخ آمده است، آشوریان پس ازآنکه خود را ازسلطه بابلی ها رها ساختند، درجنوب دجله کشوری مستقل جدیدی با نام آشور تشکیل دادند؛ کشوری که روز بروز بر اقتدار آن افزوده گردید. جنگجویان آشور هر ازچند گاهی به کشور های همسایه، حمله واموالشان را غارت می کردند.

آشوریان نام خود را ازالهه ای بنام آسور / آشور که مورد پرستش آنان بود گرفتند ونام شهر ودولت خود را هم آشور گذاشتند. پایتخت آشور درآغازشهری کوچک با نام آشور بود اما بعدها که قدرت گرفتند، حدود سال 1250 پیش ازمسیح، نخست شهر کالاه[13] وسپس شهر نینوا را مرکز امور خود قرار دادند. آشوریان بتدریج قلمرو خود را تا مصر وارمنستان وبخشی ازکویر ایران توسعه دادند. آنها دولت ایلام را بگونه ای شکست دادند که دیگر هرگز نتوانست بصورت یک دولت مستقل به حیات خود ادامه دهد. این دولت پس ازشکستی که ازآشور بانیپال درسال 645 پیش ازمسیح خورد، ظرف چند دهه نخست دردولت ماد وسپس دردولت هخامنشی ادغام شد.

           شهر نینوا درسده های پایانی عمردولت آشور پایتخت این پادشاهی بود اما این شهر درسال 612 پیش ازمسیح، تخریب گردید وبابل بار دیگر بعنوان پایتخت برگزیده شد. ازمیان شاهان آشور، سناخریب وآشوربانیپال وبخت نصر ازدیگران برجسته تربوده اند. بخت نصر دربابل امپراتوری عظیمی را بنیان گذاشت اما دیری نپایید که دولت آشور دربرابرسپاهیان دولت تازه تاسیس ماد تاب مقاومت نیاورد وشکستی قطعی یافت(سال 606 پیش ازمسیح) . اما هنوز برقراربود تا اینکه درسال 539 پیش ازمسیح بدست سپاهیان هخامنشی دروازه بابل گشوده وو چراغ عمر این دولت برای همیشه خاموش شد.

آشوریان بطور عمومی مردمی خونریز وستمگر بودند. یکی ازپادشاهان بزرگ آنها بنام آشورنصیرپال دوم که حدود سال 600 پیش ازمسیح زمامدار آنها بود، با استفاده ازروش های خشونت آمیز وبی رحمانه چنان حکومتی درآشور برقرار کرد که نامش تا سالیان درازدرجهان وحشت می آفرید. او دریکی ازکتیبه هایش آورده:

“شهر را تسخیر کردم، ششصد تن ازجنگجویان را ازدم تیغ گذراندم، سه هزار اسیر را زنده زنده درآتش سوزاندم، همه را کشتم، پوست حاکم شهر را کندم وسپس آنرا بر فرازدیوار شهر پهن کردم”.

پانویس:

TP

[1]- لغت نامه دهخدا.

[2]- سِفر پیدایش، باب یکم.

[3]- شهر اور یا عور که درتورات با املای اول آمده است، شهری بوده است که موضع آن درجنوب عراق کنونی واقع بوده است. این شهر ازمراکز مهم فرهنگی سومر وبنا بر آنچه که درتورات آمده محل تولد ابراهیم نبی بوده است. بنا به اطلاعاتی که دردست است این شهر درسده چهارم پیش ازمسیح ازبین رفته است. دراواسط سده نوزدهم هنری راولینسن، که درایران درخواندن خط میخ تلاش بسیاری بعمل آورده بود وسر انجام نیز به رمز ورازاین خط پی برده بود، توانست کتیبه های واقع درشهر اور را هم که به خط میخی بودند بخواند وخرابه های آن شهر را که دربخش پایینی بابل درزیر شن پنهان شده بود کشف نماید. براساس این اطلاعات قدمت این شهر ودولت کلده به 43 سده پیش ازمسیح می رسد. کلدانیها شاید اولین کسانی بوده باشند که چراغ تمدن وشهرنشینی را درمیانرودان برافروختند. انها ماه پرست بودند وبرجی شبیه برج بابل هم ساخته بودند که ازآن اثری دردست نیست. لوح فشرده دهخدا.

[4]- لوح فشرده لغت نامه.

[5]- نوشته اند که تاریخ برای سارگن اول ، Sargon I ، پدری نمی شناسد. مادرش از روسپیان معابد بوده است وبراساس افسانه های که درمورد زندگی او ساخته اند مادرش که او را پنهانی بدنیا آورده بود پس از تولد در سبدی نهاده وپس از پوشاندن سر آن سبد با قیر او را به آب رودخانه ای می سپرد. کارگری سبد را می یابد واو را بزرگ می کند. سارگن درجوانی ساقی شاه می شود  وپس از چندی بر او می شورد و خود بر تخت می نشیند.

[6] Taurus

[7]- ژان ژاک د ِ مرگان فرانسوی رییس هیاتی ازباستان شناسان فرانسه بود که اول بار درسال 1268/1889 ازسوی دولت فرانسه به ایران آمد ومدت سه سال درایران بود، او دراین سفر درکنارماموریت اصلی خود که شناخت تواناییهای باستان شناسی ایران بود، ازآنجا که مهندس معدن بود، بفراست دریافت که درجنوب ایران منابع قابل توجهی ازنفت وجود دارد.

به هر روی او دربازگشت به فرانسه گزارش کارهای خود را در9 جلد کتاب تهیه وانتشار داد وطبعاً دولت فرانسه را متقاعد ساخت که درایران باستان شناسی دارای توجیه فنی وصرفه اقتصادی کافی است کما اینکه امروز بخش مهمی ازموزه لوور درپاریس را آثارمکشوفه بدست آمده درایران تشکیل می دهد که بایستی ازآنها ازاین حیث ممنون ومتشکر بود زیرا اگر درایران می ماند معلوم نبود ازانبار خانه چه کسی سر درمی آورد وچه بلایی بسر آنها می آمد. بهرحال گزارش او سبب شد که دولت فرانسه درسال 1273 / 1894 امتیازحفاری درتمام ایران را بدست آورد وسه سال بعد مجدداً د ِمرگان درراس یک هیئت باستان شناسی به ایران آمد ومرکز عملیات خود را درشوش قرار داد ودرکاوشهای اولیه خود به بسیاری ازاشیای عتیقه دوره حمورابی دست یافت. علاوه براینکه دراکتشافات خود لوحهای بسیاری بزبان ایلامی یافت که به خواندن خط ایلامی کمک زیادی نمود. گزارشهای د ِمرگان مورد استفاده دیگری هم پیدا کرد وآن این بود که گزارشهای او درزمینه وجود منابع نفت درجنوب ایران ازجمله دلایل اصلی ِترغیب کننده ویلیام ناکس دارسی به سرمایه گذاری درصنعت نفت ایران بود با واسطه گری کتابچی خان ومیرزا علی اصغرخان اتابک، بود. کتابهای “ازلوور تا شوش”، “تمدنهای نخستین بشر”، “بشر ماقبل تاریخ”، “سکه شناسی ایران باستان”، “مشرق زمین درماقبل تاریخ” (درسه جلد)، ازاو بجای مانده است. او درسال 1924 درگذشت.

[8]- این سنگ هم اکنون درموزه لوور درپاریس قرار دارد.

[9] Naram Sin

[10]- شادروان دهخدا نام این شهر را آگاده هم نوشته وآن را همان اکد دانسته است.

[11]- لوح فشرده دهخدا.

[12]- نمرود بن کنعان بن کوش ازپادشاهان قدیم بابل است . او شخصی مقتدربا هیبتی خارق العاده بوده است. او که ازقدرت خود بخویش می بالید به قصد جنگیدن با خدای دستورداد تا صندوقی ساختند وبرچهار گوشه آن نیزه ای قراردادند وبرسرهرنیزه قطعه ای گوشت آویختند وپس ازآن چهار کرکس گرسنه را بر قسمت زیرین صندوت بستند . پس نمرود درصندوق جای گرفت وکرکسها بشوق رسیدن به گوشتها به پروازدرآمدند وصندوق ونمرود را به آسمان بردند. درآسمان نمرود تیری به هوا پرتاب کرد تا بگمان خود خدای آسمان را ازمیان بردارد وخود خدای زمین وآسمان شود. چندی بعد مگسی دربینی او خلید واوهرچه کرد نتوانست آن را خارج سازد وچون درزحمت افتاده بود ازدیگران برای خارج ساختن مگس مشورت طلبید وآنها به او توصیه کردند که باید برسر او زد تا مگس خارج گردد وچنین کردند وآنقدربرسراوکوبیدند تا مغزش متلاشی شد. [13]- درحفاریهای بعمل آمده دراین شهر قصر آشور بانیپال کشف شد که دارای حجاریهای برجسته ای است. نوشته اند که این شهر را نمرود بنا کرد وموضع آن درجایی بوده که قلعۀ “شرغا” درکنار دجله در40 میلی بطرف برج نمرود واقع بوده است؛ برجی که محیط آن سه میل بوده وارتفاع آن 140 قدم بوده ولی اکنون ازبین رفته است وئنها ویرانه هایی ازآن بجا مانده است.

Book 31

احمد شه وری. چرا دولت ساسانی چنان سریع سقوط کرد. 323 صفحه. 978-1477563120
این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 1 دلار و 50 سنت امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 23

عوامل داخلی فروپاشی ساسانیان
آخرین شاهنشاه مقتدر ساسانی خسرو پرویز با وجود معایب و اشتباهاتش شاهنشاه با اراده و نیرومندی بود و در مدت سلطنت سی و هشت سالهٔ خود توانست از حرص و جاه طلبی نجبا جلوگیری کند اما تعدیات و جنگ‌های او کشور را ضعیف کرد و شکست‌های سنوات اخیر جنگ ایران و روم، ضربتی هولناک بر ایران وارد آورد. کشته شدن خسرو در سال ۶۲۸ موجب غلیان حرص و آز و هرج و مرج و اغتشاش در کشور شد و قدرت دودمان پادشاهی به علت سلطنت بی‌دوام جانشینان خسرو ضعیف و بی‌مایه گشت. اوضاع دولت ساسانی بر این منوال بود که در سال ۶۳۴ به فرمان عمر بن الخطاب لشکریان اعراب به ایران روی نهادند و توانستند در ظرف مدت قلیلی این دودمان چهارصد ساله را از میان بردارند[1]. در شکست ایرانیان از اعراب چندین عامل بهم پیوسته تأثیر داشتند. برخی از این عوامل بدست خود ایرانیان فراهم شده بود[2]. در این بحث تنها به عوامل درونی فروپاشی ساسانیان بدست اعراب پرداخته شده‌است.

قیام بهرام چوبین
خسرو پرویز در سال ۵۹۰ بجای پدرش هرمز چهارم بر تخت نشست. بهرام چوبین یکی از سرداران بزرگ و دلاور ایران و از خاندان مهران اشکانی بود. او در روزگار هرمز چهارم پدر خسروپرویز سرکشی آغاز کرد و چون مردی کارآزموده و دلیر بود، بیشتر سپاهیان ایران بسوی او رفتند. بهرام چوبین به پادشاهی خسرو تن در نداد و خود ادعای شاهنشاهی کرد. خسروپرویز ابتدا خواست با زبان خوش هماورد را براه آورد و با وی بسازد، چون سودی نبخشید خسرو مجبور شد با قیام بهرام چوبین به مقابله بپردازد. در حلوان(قصر شیرین کنونی) دو جنگاور بهم درآویختند و پرویز درین نبرد نتوانست پایداری کند[3]. در تاریخ دودمان ساسانی بهرام چوبین نخستین کسی بود که فرصت پیدا کرد و توانست تاج و تخت را از خاندان ساسانی غضب کند. او در تیسفون خود را پادشاه خواند و به نام خود سکه نیز زد[4].

پناهندگی خسرو پرویز به دربار روم
خسرو پس از شکست از بهرام چوبین، متواری شد و باوجودیکه سپاه بهرام، او را تعقیب می‌کرد، از دجله عبور کرده و با رنج فراوان خود را به قسطنطنیه رساند و از امپراتور روم موریکیوس یاری خواست. خسرو در روم با قیصر موریکیوس توافقاتی کرد. امپراتور مزبور حاضر شد، خسرو را پسر خود دانسته، از او حمایت کند تا به پایتخت ایران برگردد، بشرط اینکه خسرو در ازای این همراهی ارمنستان ایران و قلعه دارا را به بیزانس واگذار کند[5]. امپراتور روم دختر خود مریم (ماریا) را به عقد او درآورد و خسرو به همراهی هفتاد هزار سپاهی رومی که برای اولین مرتبه فرصت یافته بود تا در امور داخلی ایران مداخله کند و بسرداری پسر قیصر «تئدوسیوس» به ایران بازگشت[6]. خسرو با همیاری نجبای تیسفون و تعدادی از بزرگان اهل ارمنستان که به خسرو پیوسته بودند، در حوالی گنزک آذربایجان با بهرام وارد جنگ شد و او را شکست داد و دوباره بر تخت شاهی ایران نشست. بازگشت خسرو به سلطنت، در سال ۵۹۱ به وقوع پیوست[7].
پرویز پس از این کامیابی، پسر امپراتور روم و سپاهش را با هدیه‌های فراوان و گرانبها بنواخت و به روم بازگردانید. با حمایت پدرانه ای که موریکیوس علیرغم منافع و امکاناتی که شاید خلاف آن را اقتضا داشت، نسبت به خسرو انجام داد، صلح واقعی بین دو کشور برقرار شد[8] و تا وقتی موریکیوس امپراتور روم بود، روابط مابین دو دربار، کاملاً صمیمانه بود ولی در سال ۶۰۲ ، موریکیوس و خانواده‌اش، بدست فوکاس امپراتور بعدی بیزانس کشته شدند[9].

جنگ فرسایشی و طولانی مدت خسروپرویز با امپراتوری روم
فوکاس که در تاریخ بیزانس به بدی از او یاد شده‌است در تاریخ ایران نیز باید پیک اهریمنی بشمار آید چه سرکار آمدن او، موجب جنگ‌هایی بین ایران و روم شد که از سال ۶۰۲ تا ۶۲۷ ، تقریباً بمدت بیست سال، امتداد داشت. بنا بر قولی تنها پسر بجا مانده از امپراتور کشته شده، توانست خود را به ایران برساند و بیدادی را که بر پدر و خانواده‌اش رفته بود، از برای خسرو پرویز بازگوید و از او یاری بخواهد. پرویز از شنیدن این پیش آمد برآشفت[10] و فوکاس امپراتور جدید روم را به رسمیت نشناخت طولی نکشید که جنگ مابین دولتین شروع شد[11]. در گیرودار لشکرکشی ایران، خود رومیان فوکاس را در سال ۶۱۰ کشتند و هراکلیوس (هرقل) را به امپراتوری برداشتند. هراکلیوس در داخل کشور با چنان بحرانی درگیر بود که نمی‌توانست به آسانی خود را برای مقابله با سپاه ایران آماده سازد و چندین بار به خسرو پیشنهاد صلح داد[12] اما خسروپرویز که سپاه پیروزش همچنان در خاک‌های آسیایی روم پیش می‌رفتند، برین اندیشید که به شاهنشاهی خود، از سوی باختر گشایش دهد و لشکرکشی خسرو که در آغاز از برای یاری خاندان موریکیوس بود، تغییر ماهیت داده و به نبردهای سهمگینی میان ایران و روم تبدیل شد[13].

تبدیل شدن جنگ ایران و روم به یک جنگ مذهبی
در نخستین سال‌های این جنگ، لشکریان ناتوان روم در برابر سپاهیان پیروزمند ایران نتوانستند پایداری کنند. لشکریان ایران به فرماندهی شهروراز در سال ۶۱۴ به فلسطین رسیدند. گروه انبوهی از یهودیان که ۲۶۰۰۰ نفر نوشته‌اند به لشکریان ایران پیوستند. پس از دست یافتن به این شهر مقدس لشکر ایران به همراهی و راهنمایی یهودیان دست به غارت گشودند و کلیساها و خود مزار عیسی مسیح را سوزانیدند و گروه انبوهی را کشتند و ۳۵۰۰۰ برده گرفتند. در میان این بردگان گروهی از کشیشان از جمله پیشوای بزرگ مسیحیان، «زکریا» نیز بود. در میان چیزهای گران‌بهایی که از اورشلیم ربوده شد و شوری در جهان عیسوی افکند صلیب راستینبود که عیسی مسیح بالای آن جان سپرد. این چلیپا نزد مسیحیان گرامی‌ترین یادگار عیسی مسیح است[14].
شاهان ساسانی همواره درصدد بودند که مرزهای ایران را بحدود زمان هخامنشی برسانند[15]. تسخیر مصر در سال ۶۱۶ خاطرهٔ پیروزی‌های عهد هخامنشی را زنده کرد و ایران تقریباً بحدود زمان هخامنشیان رسید. با آنکه مالیات‌ها و تلفات انسانی‌ای که بر اثر این جنگ‌ها بر ایرانیان تحمیل می‌شد، از غنایم و غارت‌ها بسیار گرانتر بود، دلخوشی به این پیروزی‌ها هر گونه ناخرسندی را که درین‌باره ممکن بود در دل‌ها راه بیابد، محکوم به سکوت می‌کرد. اگر درینجا نیروی دریایی مجهز، در اختیار سپاه ایران قرار داشت تسخیر قسطنطنیه پایتخت روم قطعی بود اما این پیروزی حاصل نشد[16]. اوضاع روم بقدری بد بود که هرقل پنهانی به تخلیه قسطنطنیه پرداخت و اندوخته‌های گرانبهای پایتخت را در کشتی نهاده و بسوی کارتاژ فرستاد. خود امپراتور نیز در ابتدا می‌خواست از پایتخت فرار کرده و به کارتاژ در افریقا برگردد. پس از اینکه مردم بیزانس دریافتند که امپراتورشان آماده گریز است، بشورش برخاستند. بویژه روحانیون و پیشوایان دینی، مردم را به پایداری تشویق می‌کردند. پیشوای بزرگ قسطنطنیه، هراکلیوس را به کلیسای سنت صوفیا برد تا سوگند یاد کند که پایتخت را رها نخواهد کرد بالاخره هراکلیوس راضی شد بماند و قرار شد که خزائن و دارائی‌های کلیساها بمصرف تهیه اردوگاهای نظامی و جنگی برسد. شور و هیجانی که از ویران شدن شهر مقدس اورشلیم و ربوده شدن صلیب راستین برخاسته بود، بسیار کارگر افتاد و خود مایهٔ دلگرمی امپراتور شکست خورده گردید. همه بر آن شدند که از برای آزادی صلیب راستین جانفشانی کنند[17]. ماناندیان دانشمند ارمنی در کتاب خود زیر عنوان «خط سیر هراکلیوس در جنگ با ایران» لشکرکشی هراکلیوس را نوعی جنگ صلیبی نامیده است که گویا به تلافی حملهٔ سپاه ایران به بیت المقدس صورت گرفته بود[18].

ویران شدن آتشکده آذرگشسب بدست هراکلیوس
در سال ۶۲۲ هرقل در نزدیکی ارمنستان با شهربراز سردار ایرانی، جنگی کرد، بنام نبرد ایسوس (۶۲۲) که به فتح رومی‌ها تمام شد. سال بعد هرقل با مردمان شمالی مثل خزرها و غیره همدست شده، بطرف ایران قشون‌کشی کرد و خسرو با قشونی مرکب از چهل هزار نفر به آذربایجان شتافت ولیکن هرقل فاتح شد. خسرو پرویز در آن هنگام در شهر گنزک (تخت سلیمان کنونی) پایگاه آتشکده آذرگشسب بود. در آن زمان آتشکده آذرگشسب یکی از زیارتگاه‌های بزرگ ایران زمین بشمار می‌رفت. در سنت ایرانیان است که این آتش را اهورامزدا از برای نگهبانی پادشاه و گروه رزمیان از آسمان فرو فرستاده، این بود که آذرگشسب، آتشکدهٔ شاهنشاهی بود. با نزدیک شدن دشمن خسرو به ناچار از گنزک بیرون رفت. لشکریان هراکلیوس وارد گنزک شده و به تلافی و کین‌توزی از اورشلیم و مزار عیسی مسیح آتشکده را ویران کردند. اثر روحی واژگون شدن آتشکدهٔ شاهنشاهی ایران چنان شدید بود که بسیاری از رزماوران پرویز همانجا افسرده و دلسرد و پراکنده شدند[19].

شکست نهایی خسروپرویز از هراکلیوس
در سال ۶۲۷ هرقل مصمم شد که بطرف دستگرد برود. این محل در نزدیکی تیسفون، پایتخت خسرو بود در نزدیکی نینوای قدیم (بغداد کنونی) جنگی به نام نبرد نینوا بین رومی‌ها و ایرانی‌ها وقوع یافت که به شکست نیروهای ایرانی انجامید. هراکلیوس می‌توانست پس از فتح دستگرد، تیسفون را نیز بگشاید ولی چون می‌اندیشید که ممکن است ایرانیان راه برگشتن را بر روی او ببندند بعد از فتح دستگرد به تیسفون حمله نکرد و به سوی گنزک برگشت. شکست از هراکلیوس بنیاد پادشاهی خاندان کهنسال ساسانیان را بلرزاند و بویژه برای خسرو پرویز آبرویی نماند. پیداست که شیرازهٔ کارها پس از این شکست مانند هر کشور دیگری از هم گسیخته شد. در این روزهای بحرانی نفوذ زن مسیحی خسرو شیرین بقدری بود که شاه بالاخره در صدد درآمد به جای پسر بزرگ خویششیرویه، مردانشاه پسر شیرین را به ولیعهدی انتخاب کند. مسئلهٔ انتخاب ولیعهد، دراین هنگام که پادشاه ضعیف و بیمار بود، نمی‌توانست با مداخلهٔ بزرگان و نجبا برخورد نکند. ناخرسندی نجبا از انتخاب مردانشاه با سعی شیرویه جهت نیل به حق خویش، خسرو را مواجه با یک توطئهٔ خونین خانوادگی ساخت. طولی نکشید که بزرگان برکناری او را خواستار شدند و پسرش شیرویه را که مادرش مریم دختر امپراتور سابق روم بود، بر جای او نشاندند[20].

قتل عام خانوادگی خاندان پرویز توسط شیرویه
در روز ۲۴ فوریه (پنجم اسفند) سال ۶۲۸ خسرو پرویز، از سلطنت خلع شده و محبوس گردید. خسرو قبل از مرگ جواب قسمتی از اتهامات خود را داد. محاکمه و دفاعیات خسرو پرویز در تاریخ طبری و تاریخ بلعمی و شاهنامه ثبت شده‌است. شیرویه با نام قباد دوم، سلطنت خود را آغاز کرد. هفده یا به قولی هجده پسر خسرو که نامشان در روایت حمزه اصفهانی هست، به امر شیرویه اعدام شدند. نوشته‌شده که آنها را در جلوی چشم پدر، کشتند. سرانجام پس از پنج روز حبس، خسرو پرویز در زندان به دست مهرهرمزد پسر مردانشاه، به قتل رسید[21].

طغیان دجله و فرات و شیوع طاعون
در سال ۶۲۷ یکسال پیش از مرگ خسروپرویز دو رود بزرگ دجله و فرات با هم سرکشی کردند و در سر راه خود در همه جا سد و بند را شکسته، خانه و آشیان مردم را آب فرا گرفت و کشتزارها، به تالاب مبدل شد. خسرو پرویز کوشید که این بلا را از مردم بگرداند. کارگران را با مزد بسیار بر آن داشت که آسیب‌ها را برطرف کنند ولی همه این کوشش‌ها بیهوده ماند. پس از چندی که آب فرو نشست، سرزمین سواد (عراق) یک باتلاق بزرگ گردید و ناخوشی‌های گوناگون از جمله طاعون پدید آورد. علی بن حسین مسعودی نوشته ‌است بیش از صد هزار تن از مردم ناحیه در اثر طاعون سهمگینی که بعد از طغیان رودخانه بروز کرد، کشته شدند[22]. ناکامی خسرو در ترمیم ویرانی‌ ها یک نشانهٔ بارز انحطاط دولت ساسانی، در انظار عامه تلقی گشت[23]. نوشته‌اند که گوشه‌ای از تالار دربار یا کاخ پادشاهی تیسفون ازین طغیان فرو ریخت و آن را بفال بد گرفتند[24].

پادشاهی ده تن پس از مرگ خسروپرویز
پس از خلع خسرو پرویز، پسران خسرو پرویز همه بفرمان شیرویه کشته شدند و خود شیرویه نیز پس از چند ماه پادشاهی به بیماری طاعون درگذشت. همین پادشاهی چند ماهه، از برای تهی کردن ایران از سران و بزرگان کافی بود. شیرویه گمان نمی‌برد که روزی خواهرانش پوراندخت و آزرمیدخت بشاهی خواهند رسید، اگرنه آنان را نیز می‌کشت. از این دوران پر آشوب از سلطنت این دو خواهر نسبتاً یادگارهای بهتری بجا مانده‌است. اینان به اندازه‌ای که توانستند کوشیدند که به کارهای پراکنده، سر و سامانی دهند. در روزگار پوراندخت، صلیب راستین در حالیکه که مهر غلاف آن نشکسته و باز نشده بود، به امپراتور هراکلیوس پس داده شد[25]. از مرگ خسرو پرویز تا به سر کار آمدن یزدگرد سوم یعنی در هنگام چهار سال، ده تن به شاهی رسیدند[26]. پیداست که هر یک ازین آمدگان و رفتگان را داستان خونینی‌است. هیچکدام از آنان باین سادگی نیامده و نرفته‌اند و هر یک را آشوبی در پی بود و در هر جای ایران زمین کسی به آرزوی تاج و تخت شاهی شورشی برمی‌انگیخت[27].
یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی، پسر شهریار و نوهٔ خسرو پرویز بود که در سال ۶۳۲ چون کسی از خانوادهٔ سلطنتی باقی نمانده بود، او را پیدا کرده و بر تخت نشاندند. در دومین سال پادشاهی یزدگرد در سال ۶۳۳ ، اولین جنگ سرحدی بین ایران و اعراب بنام جنگ زنجیر درگرفت که با شکست ایران خاتمه پیدا کرد. حملات و حوادث بعدی چنان به سرعت روی داد که مقابله با آن برای پادشاه بی‌تجربه‌ای مثل یزدگرد، ممکن نشد[28].

اخذ مالیات‌های سنگین
دربارهٔ کاخ ها و حرم سراها و تجملات دربار خسروپرویز حکایت‌ها مانده و ادیبان و شاعران، داستان‌ها نوشته‌اند. غالب آنچه نوشته‌اند، واقع امر بوده، زیرا خزانه‌ها و گنج‌ها و تجملات او را احدی از شاهان سابق ساسانی نداشته است. خسرو پرویز در محاکمه و دفاعیات خسرو پرویز گفته‌بود که موجودی خزانهٔ ایران را در مدت سلطنتش چهار برابر کرده‌است. اگر مخارج جنگ‌های بیست سالهٔ ایران و روم را به مخارج دربار ایران علاوه کنیم به سهولت میتوان دریافت که چه تحمیلاتی در زمان او به مردم ایران می‌شده‌است[29].

تشتت های مذهبی
فهرست اجمالی مذاهبی که در آن زمان در ایران پدید آمد یا از خارج به ایران نفوذ یافته بود، وجود هرج و مرج عقاید و اختلافات مذهبی را دوران ساسانی تأیید می‌کند[30]. اختلافات پیروان زرتشت با فرق دیگر آن مثل زروان و غیره[31]. در دورهٔ ساسانی علاوه بر مذاهبی مانندمانی و مزدک که در داخل ایران پدید آمده‌بود، دو مذهب دیگر از خارج به ایران سرایت کرد، مذهب عیسوی از طرف مغرب و بودایی از طرف شرق و شمال[32]. روحانیون زرتشتی در زمان خسرو پرویز با اینکه نمایندهٔ دیانت رسمی ایران محسوب می‌شدند، چندان قدرت نداشتند. انحطاط طبقهٔ روحانی حتی در اخلاق و ایمان و عبادات مغان و موبدان هم سرایت کرده‌بود. عبارتی که در فصل پنجاه و نهم مینوی خرد (تدوین شده در اواخر دورهٔ ساسانی[33])، راجع به عیوب روحانیون دیده می‌شود، مورد بسیار قابل توجه‌ای است. آن عیوب از این قرار است، ارتداد، حرص، غفلت، مشاغل تجارتی، اهمیت بسیار برای مسائل جزئی و بیهوده وسستی ایمان در مسائل دینی[34].
در این دوران آزادی افکار وجود نداشت و پیروان عقاید مذهبی غیر از دین زرتشتی از طرف موبدان و دولت متعصب به سختی تعقیب می‌شدند و حکومت مجری احکام علمای روحانی بود. واضحست که وقتیکه جمعی از مردم مملکت در خفا دین دیگری داشته و در ظاهر مجبور به تقیه باشند و با قتل و زجر تعقیب شوند، وطن‌دوستی آنها خیلی ضعیف می‌شود و با دولت خود یکدل نمی‌شوند و بلکه خصومت باطنی نیز پیدا می‌کنند و این کینه در موقع جنگ با کشورهای خارجی باعث ضرر سیاسی برای مملکت می‌ گردد[35].

نارضایتی مذاهب غیرزرتشتی
در اواخر سلطنت ساسانیان دین مسیحی در میان مردم رخنه کرده بود و تعداد ایرانیان عیسوی مذهب زیاد بود. چون موبدان و اعیان و اغلب شاهان ساسانی به انواع شکنجه‌ها کسانیکه به این دین گرویده‌بودند و مرتد شمرده می‌شدند، دنبال می‌کردند. دل این جمع که آزادی در کیش خود نداشته و در فشار بودند با دولت مسیحی روم بود. دولت ایران به همین جهت آنها را دوست دشمن خارجی شمرده و بر شدت معامله می‌افزود. خصوصاً در زمان خسرو پرویز به واسطهٔ اقدام بسیار تند او نسبت به مقدسات مسیحیان در جریان حمله به بیت المقدس، غیظ و نفرت تمام عالم مسیحی با نهایت درجه تحریک شده‌بود. از طرف دیگر مانویان نیز به شدت تحت تعقیب بودند و به هیچوجه آزادی در مذهب خود نداشتند. مزدکیان نیز که یک قرن پیش‌تر شاهد قتل‌عام همکیشان خویش و خود مزدک بودند، از مخالفین دولت بودند. این فرقه که ظاهراً در عدد هم زیاد بودند، در خفا مذهب خود را نگاهداری می‌کردند بطوریکه حتی در پنج قرن بعد هم در بعضی نواحی ایران وجود داشتند. این اختلافات و نفاق باطنی مذهبی که ناشی از شدت تعصب و استبداد بود، در ضعف قوای مملکت تأثیری کمتر از سایر عوامل نداشت[36].

پانویس:
[1]- کریستن سن، ص ۵۲۰.
[2]- پورداود، ص ۳۴۳.
[3]- پورداود، ص ۳۴۵.
[4]- زرین کوب، ص ۵۱۰.
[5]- پیرنیا، ص ۳۴۴.
[6]- زرین کوب، ص ۵۱۰.
[7]- پیرنیا، ص ۳۴۴.
[8]- زرین کوب، ص ۵۱۰.
[9]- پیرنیا، ص ۳۴۵.
[10]- پورداود، ص ۳۴۷.
[11]- زرین کوب، ص ۵۱۲.
[12]- زرین کوب، ص ۵۱۳.
[13]- پورداود، ص ۳۴۷.
[14]- پورداود، ص ۳۴۹.
[15]- پیرنیا، ص ۳۴۶.
[16]- زرین کوب، ص ۵۱۳.
[17]- پورداود، ص ۳۵۳.
[18]- ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ص ۱۶۸.
[19]- پورداود، ص ۳۵۶.
[20]- پورداود، ص ۳۵۸.
[21]- زرین کوب، ص ۵۲۰ و ۵۲۷.
[22]- پورداود، ص ۳۶۱.
[23]- پیرنیا، ۱۳۶۲ ص ۳۴۸ تا ص ۳۵۰.
[24]- پورداود، ص ۳۶۲.
[25]- پورداود، ص ۳۵۰.
[26]- کریستن سن، ۵۲۲.
[27]- پورداود، ص ۳۷۶.
[28]- زرین کوب، ص ۵۳۲
[29]- پیرنیا، ص ۳۵۱.
[30]- پیرنیا، ص ۴۸۰.
[31]- پیرنیا، ص ۳۵۷.
[32]- پیرنیا، ص ۳۳۸.
[33]- تاریخ ادبیات پیش از اسلام، ص ۱۹۸.
[34]- ایران در زمان ساسانیان، ص ۵۱۴.
[35]- مقالات تقی‌زاده، از پرویز تا چنگیز، ص ۵.
[36]- همان، ص ۶.

قتل غارت دزدی

Book 30

احمد شه وری. تاریخ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دولت ساسانیان. 689 صفحه. 978-600-04-9393-6

این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 7 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام  a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 22

اتحاد موبدان و طبقه اشراف  در دوره ساسانیان

در سده های آخر دودمان اشکانیان، طبقه ای مالک و سرمایه دار سر برآورد که عمدتاً اعضای مهستان را تشکیل می دادند و در تصمیم گیریهای سیاسی نظرشان غالباً لحاظ می شد. با تشکیل دولت دینی ساسانیان توسط اردشیر بابکان، فرزند بابک و نوه ساسان که از نگاهبانان آتش در آتشکده ای در فارس بود، قدرت و نفوذ موبدان یا روحانیون زرتشتی در مراتب اجتماعی ایران تقویت شد بگونه ای که خود را همسنگ اشراف زادگان بازمانده از قدیم، یعنی دوره اشکانی، دانستند و بتدریج میان این دو گروه اتحادی نانوشته پدید آمد که بنظر این قلم مهمترین علل زوال دولت ساسانیان بود. ضمن اینکه بر این عقیده ام که در مبحث تصمیم گیریهای سیاسی، وجود گروهی بانفوذ که بتواند از تک روی ها و اتخاذ سیاستهای خطرناک توسط یک نفر با عنوان امپراتور و یا شاه جلو گیرد، لازم و ضروری است. اما مشروط بر آنکه این گروه بانفوذ بیش از آنکه حامی منافع خاص گروهی باشد، دغدغه خاطر ملک و ملت را داشته باشد که متاسفانه در ایران ساسانی این چنین نبود و این گروه بر آن بود که به هر قیمتی ولو نابودی کشور، حافظ و پاسدار منافع حزبی و گروهی خود باشد. در کتاب به نمونه های از مداخلات نابجا و خسران آور این گروه آورده شده با این وجود به چند مورد بیشتر عیان آن در اینجا باز اشاره می شود:

– در زمان هرمز دوم، آشوب در سرتاسر کشور برپا گشت، و در هنگامی که هرمز شورش‌هایی را در سیستان و کوشان سرکوب می ‌کرد، در کنترل موبدان و اشراف ‌زادگان ناتوان بود و در نهایت در سال 3۰۹ توسط بادیه نشینان عرب  در یک مسافرت بمنظور شکار به قتل رسید.

بدنبال قتل هرمز دوم، اتحاد موبدان و اشراف، فرزند ارشد هرمز دوم را کشتند، دومین فرزند او را کور کردند و سومین را به زندان افکندند (که بعدها به قلمرو رومی‌ ها پناهنده شد). وبدین ترتیب تخت پادشاهی برای شاپور دوم رزرو شد؛  و بدین ترتیب فرزند هنوز زاده نشدهٔ یکی از زن‌ های هرمز دوم «در رحم» مادر خود تاجگذاری کرد.

– یک اشراف ‌زاده ایرانی از خاندان کهن کارن/ قارن، به نام زرمهر / سوخرا، بلاش، (484-488) یکی از برادران پیروز اول (45۷–4۸4) را شوراند تا به تخت پادشاهی بنشیند. اما پس از چهار سال سلطنت، اتحاد موبدان و اشراف او را کور و برکنار ساخته و برادرزاده او قباد اول بر تخت نشاندند.

قباد اول از فرقه‌ ای که توسط مزدک، فرزند «بامداد» بنیان نهاده شده بود حمایت کرد. مزدک خواستار آن بود که ثروتمند باید ثروت و همسران خود را با فقرا تقسیم کند. نیت قباد ظاهراً این بود که با اتخاذ آموزه‌های مزدک، نفوذ و تأثیر اتحاد موبدان بزرگان و اشراف رو به رشد را در هم بشکند. اما این اصلاحات باعث شد تا او مخلوع و در «قلعه فراموشی» در شوش به زندان افکنده شود، و برادر کوچکتر او جاماسپ (زاماسپ) در سال 4۹6 به قدرت برسد.

– در سال 564، فرماندار ساسانی ارمنستان، چهر- ویشنسپ از خاندان سورن، یک معبد آتش در دوین در نزدیکی ایروان امروزی بنیان نهاد، و یکی از اعضای بانفوذ خانواده مامیکونیان را اعدام کرد، که این اعدام موجب یک شورش شد که در اثنای آن فرماندار ایرانی و پاسداران او در سال 5۷۱ کشته شدند، و شورشیان هم به ایبری گریختند.

– در سال 590، هرمز چهارم با کودتایی که از سوی اتحاد موبدان و اشراف سامان داده شده بود، سرنگون شد.

Book 29

احمد شه وری. عصر سورنا تاریخ سیاسی و فرهنگی دولت اشکانیان. 605 صفحه. 978-600-04-9358-5
این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 9 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 21
طبقات اجتماعی در دوره اشکانیان
در باب طبقات قوم پارت اطلاعی نیست، جز اینکه اعیان و اشراف پارتی خیلی متنفذ بوده‌اند. مجلس اعیان از آنها تشکیل شده بود. آنها در مجلس مهستان هم نفوذ زیادی داشتند و حکومت شاه اشکانی را محدود می ‌ساختند. مقام اعیان و حقوق آنها موروثی به نظر می ‌آید. اعیان پارتی بر اعمال شاه نظارت داشتند و در امور دولتی دارای رأی بودند. به نظر می ‌رسید که اعیان به درجاتی تقسیم می ‌شدند، ولی خبر صحیحی در این باب نداریم. از نوشته های پلوتارک راجع به جنگ کراسوس معلوم است که سورنا بالاتری مقام را دارا بود. نجبای پارتی جنگ را دوست می‌ داشتند و هنگام صلح غالباً به شکار می‌ رفتند.
وزیران و دیوانیان در اداره کشور دستیار شاه بودند ولی دستگاه اداری نتوانست هرگز به یک شیوه یکسان در سراسر مملکت عمل کند. بازدید کنندگان چینی با شگفتی گفته ‌اند که اسناد را بر پوست آهو افقی می ‌نوشتند در میان دیوانیان بلند پایگاه یکی مرزبان بود که در اسناد نساء او برتر از مقام ساتراپ ‌آورده شده است. بلندترین عنوان از آن جانداران و دوستان و حاملان عصای سلطنت بود که از زمان هخامنشیان و سلوکیان هم بلند مرتبه بودند؛ و بر پوست آهو در دورا به تاریخ ۱۲۱ ب م از دیوانیان دیگری نیز نام برده شد[1].

خاندان های بزرگ
از خاندانهای بزرگ این دوره می توان به خاندان سورن در سیستان، خاندان کارن در نهاوند، خاندان مهران در ری، خاندان اسپهبد در هیرکانی و خاندان زک در آتروپاتن اشاره کرد. طبقه وزورکان-بزرگان- مهمترین مقامهای کشوری لشکری را در اختیار داشتند. اشکانیان در پارس و چند شاهک نشین دیگر هرگز نتوانستند جای پای محکمی داشته باشند.
اشکانیان نزدیک پانصد سال بر ایران حکومت کردند و مهمترین رسالت آنها جلوگیری از نفوذ فرهنگ یونانی به ایران بود. آنها خود را وارث هخامنشیان می دانستند و با موفقیت توانستند سلوکیان را از ایران برانند و حکومت ایرانی مستحکمی پدید آورند.

زن و مرد
پارت‌ ها به موجب نوشته های اکثر مورخین و محققین از نویسنده ‌های اروپایی، طایفه ‌ای مغرور و متلون المزاج و پرحیله و بی رحم به شمار آمده نسبت به مردان سخت دل و نسبت به زنان ملاطفت و مهربانی و فروتنی می ‌کردند. آسایش را مکروه می ‌دانستند و دایماً به زحمت و حرکت و تغییر مکان و سواری می ‌گذرانده‌اند. زوجات متعدد می‌ گرفتند و در مورد اهانت به زنان خود زیاده از حد متعصب بوده ‌اند. کلیه زن‌های طایفه زیاد بودند بنابراین به یک زن و دو زن قناعت نمی ‌کردند و زوجات متعددی می ‌گرفتند اما آنان را مستور می‌ داشتند حتی در اعیاد و مجالس جشن، ایشان را راه نمی ‌دادند. نجبا در تعدد زوجات و نگاه داشتن صیغه و متعه افراط می‌ کردند. وظیفه نسوان بود که مقیم خانه ‌ها یا چادرها یا آلاچیق ‌ها باشد و با کمال عفت و عصمت راه روند هرگز با اجنبی تکلم نمی‌ کردند و هنگام بیرون رفتن روبند به صورت می‌ بستند و فرق میان زن بیوه و شوهردار نبود. غذاها هرگز با مردها خورده نمی‌ شد و همین که زن از مرد ناراحت می‌ شد، اگرچه شکایت جزئی بود طلاق می ‌گرفت. ژوستن می‌گوید اشکانیان زیاده از حد، متکبر و بی ‌حیا و فتنه ‌جو و بی‌ شرم و مکار بودند و خود می‌ گفته‌اند: مرد باید تندخود و صبور و جزی باشد و زن خوشرو و متواضع و مهربان و از صفات این طایفه خودداری و کم حرفی می ‌باشد[2].

خواجه‌ سرایان
خواجه سرایان در کارهای دیوانی دستی داشتند. اینان به مناصبی در امور نظامی و غیرنظامی می‌ رسیدند. سپاهیان سپاه پارتی با سواران تیرانداز بسیار به سرکردگی اشراف قبیله ‌ای، با زره جوشن در کنار هم پیکار می ‌کردند. در نظام حکومتی پارتی مناصب بسیار بود. اگر فرمانروایان دوران اخیر پارتی رایزنان دیوانی از امپراتوری روم برخاسته بودند، رومیان بعضی از این گونه ضعفها را برمی‌شمردند[3].

دین و مذهب اشکانیان
امپراتوری اشکانی از فرهنگ‌ ها، مذاهب و باورهای گوناگونی، بخصوص بطور عمده از آیین‌های ایرانی و یونانی تشکیل می‌ شد[4]. گذشته از اقلیت یهودیان[5] و تازه مسیحیان[6]، بیشتر پارت‌ها چند خدا باور بودند[7]. در اغلب موارد خدایان ایرانی و یونانی شبیه به هم یا مخلوطی از هم بودند. بطور مثال اهورا مزدا با زئوس، اهریمن با هادس، آفرودیت و هرا با آناهیتا، آپولو بامیترا و شمش با هرمس شبیه به یکدیگرند[8]. گذشته از خدایان و الهه‌های اصلی، هر شهر و گروه برای خود خدایی انتخاب می‌ کرد[9]. از سوی دیگر مانند حاکمان سلوکی[10]، پادشاهان اشکانی نیز در آثار هنری خود را خدا نشان می ‌دادند. احتمالاً این رسم شایع‌ ترین رسم مشترک پادشاهان بوده است[11].
کرامات اخلاقی به گروهی از خدایان که در ایران به نام اهورا شناخته شدند اختصاص یافت بنا به قولی در چنین محیطی زرتشت به جهان گام نهاد. آیین زرتشت هنوز هم باقی است و اقلیتی بسیار کوچک در ایران و پارسیان هند بدان ایمان دارند. شواهدی از وجود اندیشه ‌های کلی «فرده سینایی» در ایران سلوکی و پارتی دیده می ‌شود؛ ولی از رفتار و عمل بدان کمتر نشانه ای مشاهده شده است. به کار بستن ماه ‌ها و نام هایی که از آن رونوشت برداری از آیین زرتشت مشهود است مانند هرمزدیک[12] و دین مزدک چه بسا که دلیل بر وجود محیطی زرتشتی باشد ولی هیچ حجتی را از کهنه و نو بر وجود حقانیت این دین پیدا نشده است. مغان گویا در سراسر ایران انواع آیین ‌های پرستش را از کهنه و نو در مرزهای کلی «فردسینا» از اهورا مزدا گرفته تا آیین کهن خدایان آرایی و آیین زرتشتی که در حال رشد و تکوین بود برپا می داشتند.
آیین زرتشتی به احتمال فراوان در سراسر دوران سلوکی و پارتی با بخشیدن بعضی صفات به دین ایرانی کهن و گرفتن بعضی خصوصیات دیگر آن به سوی آیین دوران ساسانی پیش می ‌رفت. بسیاری از سکه‌ های پارتی و ساسانی را بر فراز کوه میدان نفتون در معادن نفت ایران مربوط به آیین زرتشت پیدا شده است. اینکه در دوران اشکانی هیچ ‌گاه از آزار دین سخنی به میان نیامده است، بردباری و تساهل و آسانگیری اشکانیان در امور دینی را نشان می دهد؛ امری که اجازه شکوفایی به‌ بسیاری مذاهب را در قلمرو ایشان می‌داد. و اینکه دین و آیین بابلی علاوه بر سرزمین بابل در سراسر پارت غربی و سوریه رومیان رواج داشت و اینکه ایشتار الهه بابلی تا زمان اشکانیان همچنان مورد پرستش بسیاری از مردم بود. نانایانته نیز که از اصل سومری است بسیار مورد سپاس مردم بود و پرستشگاهی و املاکی در سنا داشت؛ ضمن اینکه در سراسر مغرب پارت مجموعه‌ های گوناگون از آیین‌ها و خدایان سامی رواج داشت. در مغرب پارت پرستش جاهای مرتفع، آبها و رودها و دریاچه‌ ها و دریا ها و درخت‌ ها و سنگ ها و خصوصاً آنها که یونانیان باتیله[13] می نامیدند، رواج داشت و اینکه دین‌هایی که در پارت وجود داشت هنوز هم وجود دارد و از روزگاری که بختٌ نضر یهود را به بابل فرستاد و در آن جا رشد کردند و بر رونق خودشان افزودند. آنها اشکانیان را سه به راه به آیین خود درآوردند. رسوم به خاک سپردن می ‌تواند دلیل دیگری بر دین پارتیان باشد و اینکه پیکر مردگان را در هوای آزاد می ‌گذاشتند؛ و اینکه استخوان‌ها را در استودان یا استخوان دان جمع‌ آوری کنند که در نسا استخوان ‌دانهای سفالین که بیشتر لعابدار نیستند و با دست قالب گیری شده‌اند پیدا شده است و در سراسر شهرستان ‌های مغرب پارت به گونه‌ های مختلف رفتار می‌کردند و رسوم گوناگونی داشتند که ساده‌ترین آنها این بود که از به خاک سپردن لاشه در درون دیوار یا کف خشتی خانه[14].

پانویس:
[1]- پیرنیا، حسن. دوره پارتی اشکانی. تهران: ابن سینا. 55.
[2]- محمد حسن خان اعتمادالسلطنه. دُرَر التخیجان فی تاریخ بنی الاشکان. ترجمهٔ نعمت احمدی. تهران: اطلس، صص 1371. 731،733،737.
[3]- کالج، مالکوم. پارتیان. ترجمهٔ مسعود رجب نیا. تهران: سحر. صص 55،56،57.
[4]- Katouzian 2009, p. 45
[5]- Neusner 1983, pp. 909–923
[6]- Asmussen 1983, pp. 924–928
[7]- Brosius 2006, p. 125
[8]- Garthwaite 2005, pp. 68, 83–84; Colpe 1983, p. 823; Brosius 2006, p. 125
[9]- Brosius 2006, p. 125
[10]- Duchesne-Guillemin 1983, pp. 872–873
[11]- Colpe 1983, p. 844
[12]- hwrmzdyk
[13]- baetyle
[14]- کالج، مالکوم. پارتیان. ترجمهٔ مسعود رجب نیا. تهران: سحر. صص 55،56،57.