
«افسانه آفرینش» و «البعثته الاسلامیه الالبلاد الافرنجیه» دو مدرک سرکشی هدایت است و از او یک نویسنده نفرین شده می سازد؛ نویسنده ای که در جرگه نویسندگان یاغی و انقلابی درمی آید و آثارش را فقط خواص در زیر عبا و به صورت شبنامه می یابند”.
هدایت در افسانه آفرینش و البعثته الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه، نه تنها به خرافات و منش دون هر دو حکومت پهلوی یورش می برد، بلکه به زمین و زمانی که در طی ادوار افسانه سازان ساخته و پرداخته اند و از قِبل آن سوء استفاده می کنند سخت می تازد و آن را بدرستی مایه عقب ماندگی ایرانیان می داند.
بگفته مجتبی مینوی مقاله البعثت الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه در سالهای 1312 و1313 نوشته شد. این مقاله که هدایت آن را از قول یک خبرنگار سودانی نقل کرده به شرح فعالیت ناموفق چند مبلغ مذهبی از کشورهای عدن، حبشه، سودان، زنگبار و مسقط در آلمان و فرانسه می پردازد. هدایت در این مقاله کوتاه عمدتاً به ذکر عقاید خرافی و تعصبات جاهلانه افرادی که خود را واقف به کلیه علوم و فنون و با خبر از تمامی امور می دانند، می پردازد. مثلاً در این مقاله می خوانیم که یکی از شخصیتهای ساختگی آن به نام سکان الشریعه می گوید: ” بلی در شهر” الباریس” از بلاد افرنجیه محلی است که به “آل ضیاء” شهرت دارد و گویا این ضیاء نوه عمه مسلم بن عقیل بوده…” و یا یکی دیگر از شخصیتهای ساخته و پرداخته در این مقاله به نام عندلیب الاسلام راجع به شهر برلین می گوید: ” من اسم این شهر را در کتاب “الممالک والمخاوف” دیده ام. مصنف آن کتاب از متبحرین بوده است. شرحی داده و خوب بخاطردارم که می گوید اسم اصلی آن “البراللین” بوده است یعنی زمین ملین. زیرا لینت می آورد…” و یا مثلاً گفتگوی همین عندلیب الاسلام را با یکی دیگر از شخصیتهای خیالی به نام سنت الاقطاب نقل می کند که طی آن عندلیب الاسلام می گوید بمحض ورود به فرنگستان یک گوسفند ذبح خواهد کرد و سنت الاقطاب به او توصیه می کند که مواظب باشد کفار خوک را بجای گوسفند به او نفروشند زیرا از این کفار هرچه بگویی برمی آید. و یا تاج المتکلمین، رییس هیئت، پیشنهاد می کند قدری کنسرو گوشت که در فرنگستان ولی توسط مسلمین تهیه می شود بخورند. ولی سنت الاقطاب در پاسخ می گوید:” من که لب نمی زنم. اگر یک قطره شراب در دریا بیفتد بعد از آن، دریا را با خاک پر کنند بطوری که تپه ای بجای آن دریا [درست] بشود و بر سر آن علف بروید و گله گوسفندان از آن تپه بگذرد و از آن علف چرا کند، من گوشت آن گوسفند را نمی خورم”.