Book 59

احمد شه وری. تاریخ 20 سال حکومت و سلطنت رضا شاه . جلد یکم. در راه قدرت 1300-1305. 315 صفحه. شابک: 978-1481128902و 1481128906
این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 2 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 51
نقل شده است که روزی یکی از پیغمبران با خدا نشسته بود، عزرائیل به دیدن خدا آمد، آن پیامبر از او پرسید: «ای عزرائیل! چندین هزاران سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها هیچ دلت برای کسی رحم آمد؟»
عزرائیل گفت: در این مدت دلم تنها برای دو نفر سوخت:
اول- روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند، ‌تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‎ای افکند، ساعاتی بعد، فرزند پسری از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم، دلم به حال آن مادر و پسر سوخت.
2- شدّاد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی‎ نظیر خود پرداخت، و همه توان و امکانات خود را در ساختن آن صرف کرد، تا تکمیل شد وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که سروش آمد که جان او را قبض کنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، اما چشمش بر آن نیفتاده بود که ‌اسیر مرگ شد.
بعد معلومم ‎شد که آن کودک همان شدّاد بن عاد بود، او را از دریای بیکران گرفتند بی‎مادر تربیت کردند و به پادشاهی رساندند، اما کفران نعمت کرد، و خودبینی و تکبر نمود،‌ و پرچم مخالفت برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ‌تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می‎دهیم ولی آنها را رها نمی ‎کنیم.
این نقل در تاریخ 100 ساله اخیر ایران یک مصداق عینی یافته است ولی نه خود او ونه اطرافیان او و نه دیگران به آن توجه نکردند. ماحصل آنچه در باره تولد و مرگ رضا خان گفته و نوشته اند این است:
رضا اهل تهران و پرورده این شهر بود. مادرش او را زمانی که کودک شیرخواره‌ای بود از سواد کوه به تهران آورد[1]. رضا در 24 اسفند 1256 در روستای آلاشت از توابع سواد کوه مازندران زاده شد. پدرش داداش بیک سوادکوهی، یاور فوج سوادکوه بود. آگاهی کامل و دقیقی از تبار و نیاکان او در دست نیست[2]. مادرش نوش ‌آفرین، اهل تهران و تا مرگ داداش بیک ساکن آلاشت بود[3]. مرگ پدر رضا در چهل روزگی رضا، موجب شد که نوش ‌آفرین تصمیم به عزیمت به تهران بگیرد. به این خاطر پس از مدتی نوزاد شش ماهه را برداشت و راه تهران را در پیش گرفت[4]. در این سفر رضای نوزاد در راه سرد و سخت میان مازندران و تهران به شدت بیمار شد و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و مادر و سایر همسفران وی را مرده پنداشتند. بنابراین او را از مادر جدا نموده و برای دفن در روز بعد، او را در کنار چارپایانشان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا کودک مجددا جانی بگیرد و با گریه های اطرافیان را متوجه خود کند[5]. این داستان را خود او بارها در دوران پادشاهی برای اطرافیان از جمله محمد علی فروغی و حسن اسفندیاری نقل نموده‌ بود[6].
رضا و مادرش در محله سنگلج در نداری و تهیدستی زندگی می‌ کردند. مخارج زندگی آنان تا هفت سالگی رضا بر عهده افزارمند قزاقخانه ابوالقاسم آیرم‌ لو بود. او در آن زمان بنام ابوالقاسم بیک، خیاط قزاقخانه بود[7]. پس از مرگ وی سرتیپ نصرالله ‌خان آیرم زندگی آنان را اداره می ‌کرد[8].
در سن 1۲ یا 14 سالگی توسط صمصام نامی (از ابواجمعی علی‌اصغرخان امین السلطان)، یکی از بستگان خودش، وارد فوج سوادکوه و تابین یا سرباز شد. از خود او نقل شده ‌است که به هنگام ورود به سربازخانه آنقدر خردسال بوده ‌است که دیگران وی را سوار اسب می‌کرده‌اند[9].
سال 1۲۷5 پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، فوج سواد کوه برای نگاهبانی از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد. وی در دوران خدمت در قزاقخانه مدتی نگهبان سفارت آلمان در تهران بود. امضای تغییر شیفت روزانه وی هنوز در این محل نگهداری می‌ شود[10].
او سپس به سرگروهبانی محافظین بانک استقراضی روسیه در مشهد و پس از چندی به وکیل‌ باشی[11] (درجه ای که امروز از ستوان تا سران را شامل می شود) گروهان شصت تیر منصوب شد. در این دوره رضاخان به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسل ‌های ماکسیم آن زمان، به «رضا ماکسیم» معروف شد[12].
رضا قزاق در سال 1288 ، همراه با سواران بختیاری و ارامنه برای خواباندن شورش‌ها و قیامهای محلی به زنجان و اردبیل اعزام شد و در جنگ با قوای ارشدالدوله از خود رشادت نشان داد. سپس با درجه یاوری / سرهنگی به فرماندهی دسته تیرانداز و در سال 1297 به فرماندهی آتریاد / تیپ همدان منصوب شد[13].
سرهنگ رضا در این سمت بر علیه فرمانده بریگاد یعنی سرهنگ کلرژه کودتایی را به فرماندهی استاروسلسکی، معاون وی با موفقیت اجرا نمود. اجرای این کودتا با هماهنگی احمد شاه توسط رضا خان به کودتای اول رضا خان نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه به روسیه بازگشت و استارو سلسکی فرمانده بریگاد قزاق در ایران شد[14].
او را چندی بعد یک انگلیسی، ژنرال آیرون ساید، بشرحی که در همین کتاب آمده است، برای اجرای کودتا در ایران با هدف تغییر اوضاع از قاجاریه و استقرار یک حکومت مرکزی قوی بگونه ای که اجازه ندهد از ناحیه شوروی سوسیالیستی خطری متوجه هندوستان شود، انتخاب و مورد حمایت قرار داد.
رضا خان با بهره مندی از حمایت انگلیس توانست احمد شاه قاجار را که فردی عیاش و بی مبالات نسبت به مسئولیت هایش بعنوان سلطان یک کشور بود، خلع و چون کسانی که مدعی بودند فهیم و با شعورند، با خواست او برای تغییر رژیم از پادشاهی به جمهوری مخالفت کردند، او در سایه بلاهت و سفاهت و صغارت آنها به پادشاهی علاقمند شد و با رأی بسیاری از آنان شاه شد و بدین ترتیب موجبات سیه روزی ملتی را برای صد سال فراهم شد.
به هر صورت، رضا خان غافل از این بود که این همه دگرگونی در زندگی او ناشی از شارلاتانی و حقه بازی صرف خود او نیست. او از این معرفت بدور بود و قدر عافیت ندانست و غرق شد در حرص و آز دنیا و کفران نعمت کرد. بی توجه به این که به این همه ملک و اموال نیازی نیست. نوشته اند تنها در یک دفتر سیاهۀ املاکش مشخصات 6000 پارچه آبادی ثبت شده بود. او بی تردید همان فرد طماعی بود که پسرش در یکی از کتاب هایش توصیف نموده بود؛ شخص طماعی که حرص تصاحب و تملیک زمین داشت تا این که به او این فرصت داده شد روزی به هر اندازه ای که توان دارد در زمینی باز و فراخ در هر جهتی که مایل است بدود و تا هرجا که توانست برود و زمین ها را از آن خود سازد. آن مرد طماع شروع کرد به دویدن در مسیری مستقیم و از نظر ها ناپدید شد. چون نیامد دیگران در تعقیب او رفتند و او را در کویر مرده یافتند.
نوشته اند وقتی رضا شاه از ایران اخراج شد، 30 میلیون پوند داشت. ولی دریغ از استفاده از یک پنی آن. نوشته اند در تبعید از اینکه پسرش در ارسال پول برای او تعلل می کرد عصبانی بود زیرا نمی توانست تریاک مصرفی روزانه اش را تأمین کند و سر انجام هم وقتی ساعتها از مرگش می گذشت او را مرده یافتند.
جسد او را از آنجا که در ایران مخالفان بسیاری داشت نتوانستند همان زمان به ایران بیاورند، پس به مصر بردند و مومیایی کردند تا وقتی که مردم تا حدی رذایل او را فراموش کردند، به ایران بیاوردند و چنین کردند، ولی مجدداً بیست و نه سال بعد از آنجا که از میزان نفرت مردم نسبت به او و پسرش با اطلاع بودند، دوباره جسدش را به مصر بردند و در آنجا مجدداً به امانت گذاشتند. [و این داستانی که امروزه سرهم گردند که جنازه ای را یافته اند که متعلق به او بوده، هیاهویی برای جلب توجه افکار عمومی از موضوع برجام و ارز و هزار مصائب دیگر برای چند روزی است. در همان سال 1358 که آرامگاه او را خراب کردند- که البته کار نابجایی بود- اعلام داشتند که جسد او و فرزندش علیرضا در آنجا نبوده است و ظاهرا محمد رضا آنها را با خود به خارج از ایران انتقال داده بود؛ به هر حال داستانی برای سرگرمی است و کوچکترین اهمیتی ندارد].
خوب این ها همه درس است ولی کجا است توجه. این ها مکافات اعمال زشت فرد در زندگانی است. در این کتاب با گوشه ای از جنایات او خوانندگان آشنا می شوند که ارتکاب بسیاری از آنها لازم نبوده اند. آمریت در قتل دهها انسان که گناهی جز مخالفت با زیاده خواهی و زیاده طلبی او نداشتند.
ماحصل: خانواده اش آواره و نواده گانش اکثراٌ معتاد و افیونی که در جوانی یا براثر اعتیاد در گذشتند و یا خودکشی کردند؛ و سرنوشت ولیعهدش محمد رضا ضاه از همه بدتر و اسف انگیز تر بود.

پانویس:
1- رستمی، فرهاد، پهلوی‌ها، خاندان پهلوی به روایت اسناد، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ ایران معاصر، جلد اول: رضاشاه. ص4
2- همان.
3- برخی منابع مادر رضاشاه را سکینه و یا زهرا ذکر کرده‌اند و تبار او را در اصل از تبار گرجی نوشته‌اند. رستمی، فرهاد، پهلوی‌ها، خاندان پهلوی به روایت اسناد، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ ایران معاصر، جلد اول: رضاشاه. ص4.
همچنین گفته شده است که مادربزرگ او از اهالی گرجی‌ ساکن مازندران بوده است.

Georgians in Iran by Ali Attār, Jadid Online, 2008,

[1] (5 min 31 sec.(

منبعی دیگر مدعی است او از خانواده ای نظامی برخاست که در پی پیشروی روسها به قفقاز، از آنجا گریخته بودند و در دهکده حاصلخیز آلاشت در ناحیه سفید رود مازندران املاکی در اختیار گرفته بودند. خویشان او، از جمله پدر و پدربزرگ، در هنگ ایلیاتی خدمت کرده بودند- آخری در محاصره هرات کشته شده بود.

A HISTORY OF MODERN IRAN, ERVAND ABRAHAMIAN, 2008, CAMBRIDGE UNIVERSITY PRESS, p.63,2008

منبعی نیز مدعی شده پدران او نظامی و از ایلی به نام «پالانی» بوده‌اند. تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران. ملک‌الشعرا بهار. انتشارات امیرکبیر. 1۳5۷ جلد اول ص 69.
4- نجفقلی پسیان و خسرو معتضد، از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی، نشر ثالث، ۷۸6 صفحه، چاپ سوم، 1۳۸۲.
5- همان.
6- همان.
7- همان
8- همان.
9- نجفقلی پسیان و خسرو معتضد، از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی، نشر ثالث، ۷۸6 صفحه، چاپ سوم، 1۳۸۲.
10- همان.
11- سی سال با رضا شاه در قزاقخانه و قشون. صادق ادیبی. نشر البرز. 1۳۸5 تهران.
12- منوچهر فرمانفرمائیان. «تمرین برای فروپاشی». خون و نفت. ترجمهٔ مهدی حقیقت خواه. رخسان فرمانفرمائیان. چاپ سوم 1۳۷۷، تهران: ققنوس،
13- نجفقلی پسیان و خسرو معتضد، از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی، نشر ثالث، ۷۸6 صفحه، چاپ سوم، 1۳۸۲.
14- سی سال با رضا شاه در قزاقخانه و قشون. صادق ادیبی. نشر البرز. 1۳۸5 تهران.

Leave a comment