
احمد شه وری. عصر پایداری: از نهاوند تا نیمروز؛ تاریخ دو سده مبارزه: اول اسفند سال 20 برابر 20 فوریه 642 تا 25 فروردین 240 برابر 14 آوریل 861 . 652 صفحه. شابک: 978-1478150015
این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 6 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.
نگاهی نو به تاریخ ایران 25
استراتژی ایرانیان پس از جنگ نهاوند
پس از شکست نهاوند ایرانیان به سه دسته تقسیم شدند: گروهی از ایشان که بیشتر از همان هسته بنیان برانداز موبدان و طبقه ی باصطلاح نجبایی بودند که با هر نوع اصلاح سیاسی و اجتماعی و دینی مخالفت می کردند و سرانجام نیز دولت ساسانی را بباد فنا دادند چون جایی برای ماندن در ایران نداشتند و اگر می ماندند اموالشان مصادره و خودشان کشته می شدند از ایران دل برکندند. بخشی از آنها با یزدگرد سوم راه مرو را در پیش گرفتند و برخی دیگر راهی هند شدند و در آنجا اقامت گزیدند که بقایای آنها پارسیان هند هستند که پس از گذشت قریب 1900 سال جامعه ی آنها رو به زوال و انقراض است و اگرچه از توان مالی خوبی برخوردارند ولی عموماً به سبب ازدواج با محارم و درون خودی افرادی بیمار و ناتوان از نظر جسمی و بعضاً عقلی هستند. این گروه رابطه شان را با ایران، بکلی تا جایی که تاریخ شهادت می دهد، بریدند. البته آنهایی که در معیّت یزدگرد سوم به مرو رفته بودند تا مدتی حرکت و جوششی داشتند ولی پس از اینکه عربها سرو کله شان در مرو پیدا شد از آنان نیز دیگر حرکتی اشکار مشاهده نشد.
گروهی دیگری که از مردم عادی بودند و نه از دین زردشت خیر و برکتی دیده بودند و نه از جلال و جبروت ساسانیان جز پرداخت مالیاتهای سنگین چیزی نصیبشان شده بود، در ایران مردانه ماندند تا ببینند باید با اوضاعی که بر اثر ندانم کاری و سیاهکاری مشتی روحانی و درباری فاسد دچار سرزمینشان شده چه باید بکنند. بعضی به اسلام گرویدند و برخی هم پرداخت جزیه را انتخاب کرده و بر دین و مذهب خودشان باقی ماندند و مادامکه جزیه شان را می پرداختند کسی هم مزاحمشان نبود. در بین اینها، آن دسته از ایرانیان که تغییر مذهب و آیین دادند، کسانی یافت شدند که بعد ها با آشنایی به زبان عرب در شئون مختلف مدنی و حکومتی نفوذ کرده به کارهای بزرگ دست زدند تا آنجا که به مقامات بزرگ علمی و اجتماعی و سیاسی رسیدند. اگرچه با روی کار آمدن خلفای بنی امیه و اتخاذ سیاست تعصب آمیز عربّیت و پیروی بلافاصله نو مسلمانان عرب از حماقتهای دوره جاهلیتشان، که می توان گفت تقریباً بلافاصله پس از رحلت رسول (ص) آغاز شد، این کار در آغاز بسیار دشوار بود. اما شدت و صعوبت کار این گروه از ایرانیان را سرخورده و ناامید نساخت و آنها بر آن شدند بهر ترتیبی که هست راه خود شان را از عربها جدا سازند.
امویان که جملگی غیر از معاویه دوم و عمربن عبدالعزیز فاسد و پست و هرزه و نادان و جاهل بمعنای واقعی بوده و تنها هنرشان ریختن خون مردم بی دفاع بود، ملل مغلوب را به چشم بنده خود نگریسته آنان را موالی می خواندند. در حالی که ایرانیان به شهادت تاریخ از همه آنها در همه زمینه ها برتر بوده و به هیچ روی حاضر نبودند اسیر این نوع تحمیلات شوند. قتل خلیفه دوم، که نسبت به ایرانیان هرگز نظر خوبی نداشت، آغاز یک دوره طولانی از کشمکشهای زیرزمینی و آشکار با عربهای غارتگری بود که با چپاول اموال دیگران با نام غنایم جنگی سر و وضعی پیدا کرده و نو نوار شده بودند و می رفت که دستشان به دهنشان برسد. این امر البته محدود به ایرانیان نبود، بلکه دیگر ملتهایی هم که تحت شرایط روز تسلیم سفاکی وخونریزی عربهای وحشی شدند اغلب، مانند مصریان و یا اهالی شامات و آسیای صغیر، از ملل بزرگ عالم بودند که قبل از اسلام بر قسمت بزرگی از جهان آن روز حکومت می کردند و سابقه ممتدی در علم و ادب و جهانداری داشتند.
به هر روی وضعیّت برای ایرانیان، در مقایسه با دیگران، که عربها را تا پیش از آن همواره زیر یوغ خود داشتند بسیار دشوارتر بود و توجه دایمی شان به گذشته پر افتخارشان، آنان را هر روز بیشتر ناراضی تر می ساخت و لذا راهی جز این ندیدند که به هر شکل و طرفندی که هست هر چه زودتر خود را از زیر یوغ عربها رها سازند. این کار در دوران امویان و مروانیان بسیار مشکل و در حکم کاری نشدنی بود. پس ایرانیان بر آن شدند تا از نفاق و جدایی موجود میان امویان از یک سو و امویان و کسانی که امویان آنها را دشمن خود می شناختند از سوی دیگر، بهره برداری کنند و همین کار را کردند. پس دشمنان امویان را شناسایی کرده و روی آنها سرمایه گذاری کردند. البته ازبین خلفای اموی تنها معدودی بودند که عمر زمامداری شان تقریباً طولانی شد، بقیه در جنگهای داخلی بین خود یکی پس از دیگری بزودی سربه نیست می شدند. ایرانیان بخوبی دریافتند که امویان تقریباً غیر قابل نفوذ هستند؛ آنها افرادی دگم بوده و تعصب شدیدی نسبت به عربیّت خود داشتند. برای رهایی از وضع مورد بحث بهترین راهی که ایرانیان در پیش گرفتند برانداختن خلفای بنی امیه یعنی حامی و مجری سیاست نژادی عرب بود. پس زمانی که دعوت بنی عباس آغاز شد، ایرانیان متوجه آنها شدند متقابلاً بنی عباس هم تحت شرایط روز راه موفقیّت خود را در همسویی ایرانیان دیدند و در تبلیغات خود جانب ایرانیان را گرفتند. این اتحاد و اتفاق اگرچه کاملاً استرتژیک و بنا بر مصلحت و اقتضای روز بود میوه داد و بنی امیه را پس از 92 سال سرنگون ساخت. بدین ترتیب روی کار آمدن بنی عباس توسط ایرانیان با رهبری ابومسلم خراسانی مایه نفوذ کلی آنان در حکومت اسلام شد اگرچه باید گفت ابومسلم با همه هوشیاری قدری دیر متوجه سیاست فرصت طلبانه عباسیان از او وایرانیان شد. ابومسلم وقتی به خراسان برگشت به این نتیجه رسیده بود که منصور عباسی با او دل صاف نیست و بایستی از او دوری کرده و بفکر چاره باشد امّا یکبار دیگر هم فریب دانه پاشی عباسیان را خورد و به قتلگاه خود رفت. همانطور که در کتاب خواهیم دید ابو مسلم تا مدتی به نامه ها و درخواستهای منصور دایر بر سفر به پایتخت خود داری کرد و دوستانش او را از رفتن باز می داشتند ولی آخر این اصرار بجایی رسید که ابومسلم خود را تسلیم سرنوشت ساخت. اما بازنده واقعی در این فریبکاری عباسیان بودند؛ اگرچه ابومسلم کشته شد ولی خون ابومسلم قیامهای متوالی متعددی را علیه سلطه عباسیان بلافاصله سازمان داد که به آنها خواهیم پرداخت.
بموازات خیزش و جوشش سیاسی و نظامی، ایرانیان هسته اصلی توجه عربها را نشانه گرفتند و با قرائت متفاوت خود از اسلام ضربه بسیار سنگینی به اسلام اموی و عباسی زدند و آن را از درون خالی ساختند؛ جنگی عقیدتی راه انداختند و بازار بحث و جدل را هر روز گرمتر ساختند؛ گو اینکه در این راه بسیاری هم جان باختند. اما این کشته ها متعلقند به زمانی که سلاطین ترک تبار کورکورانه سیاست های بغداد را دایر بر مبارزه با عقاید کسانی که خود آنها را بد دین می خواندند، اجر می کردند که در میان آنها سلطان محمود غزنوی گناهش از همه بیشتر است. در یک تحلیل همه جانبه پس از انقراض دولت مروانیان، ایرانیان برای مقابله و معاوضه با عرب سه راه در پیش گرفتند:
“اول : قیام سیاسی که بوسیله ابومسلم آغاز شد و بعد از ناسپاسی نسبت به ابوسلمه خلال و ابومسلم بشدت ادامه یافت که نتیجه آن تشکیل سلسله های طاهریان و صفاریان و سامانیان شد.
دوم : قیام بر ضد آیین اسلام و تعمد در تخریب مبانی آن که در واقع این اقدام نوعی مقاومت منفی بر ضد حکومت اسلامی بود و در عصر بنی عباس با شدتی عجیب ادامه یافت که با مقاومت خلفا و ایرانیانی که بدین مقدس اسلام مشرف شده بودند روبرو شد و شکست یافت.
سوم : مبارزات اجتماعی و ادبی که بوسیله مسلمانان ایران صورت گرفت ایشان با افکار اسلامی بجنگ حکام عرب رفتند بر غرور نژادی و خودخواهی اعراب و تحقیر سایر اقوام بدیده انتقادی نگریستند و میگفتند که اسلام با چنین فکری مخالف است. تفاخر بین احزاب و قبایل را محکوم ساخته شخصیت افراد را تنها از طریق فضایل اخلاقی و تقوی میدانستند.
در کشاکش مبارزات اجتماعی و ادبی گروهی نیز پیدا شدند که در برابر اعراب نژادپرست سخن از تفصیل و برتری عجم بر عرب بمیان آوردند چه میدیدند که تبلیغ نظریه انسانی و اعتدالی اسلام برای درهم کوبیدن نژادپرستان عرب کفایت نمی کند و نظریه افراطی آنان را باید با نظریه مشابهی کوبید. درنتیجه اساس تبلیغات این دسته تحقیر قوم عرب بود و ادعا میکردند که هر قوم و ملتی هر چند پست باشند باز هم بر قوم عرب برتری دارند حتی کار تبلیغات آنان بجایی رسید که گروه زیادی مسلمان شده بآنان پیوستند و در اشاعه تبلیغات آنها فعالیت نمودند.
اعراب شاید لفظ شعوبیه را در مورد همین جماعت بکار برده اند و ای بسا بغلط درباره همه کسانیکه در پی برانداختن سلطه ناروای اموی و عباسی بوده اند. زیرا شعوبیه بکسانی اطلاق می شد که در پی بنیان نهادن دولتی براساس یک قوم باشند و جهت رسیدن باین هدف در تجزیه ملت اعتقادی و ضد قومی اسلام بکوشند.
از این نظر عنوان شعوبیه باید فقط بر جماعت اخیر اطلاق میشد لیکن حکام نژادپرست عرب آن را بر هرکس که مخالف تسلط ناروای عرب بود اطلاق میکردند تا بضدیت با اصل جهانی اسلام نامبردار شوند و افکار عمومی را بر ضد آنان تجهیز نمایند.
اگرچه قیام ادبی و اجتماعی ایرانیان ضربات شدیدی بر نفوذ و حکومت نژاد عرب وارد آورد ولی قیام واقعی ایرانیان از طریق سیاسی و نظامی صورت گرفت و به نتایج بزرگی منتهی گردید با شروع هر نهضت جدید ضربت تازه ای بر پیکر فرمانروایان عرب وارد میآید تا سرانجام به ایجاد و تاسیس حکومتهای مستقل ایرانی منجر گشت. همانطور که اشاره شد اولین قدم در نهضت سیاسی و نظامی ایرانیان بوسیله ابومسلم برداشته شد که در این نهضت دو هدف نهفته بود:
اول برانداختن خلافت بنی امیه؛
دوم وارد کردن عنصر ایرانی در دستگاه حکومتی و ایجاد نفوذ اجتماعی ایرانیان بحدی که شایسته قومی شریف و با سابقه ای نظیر آن بود.
ایرانیان از طریق قیام بر ضد بنی امیه و روی کار آوردن بنی عباس بزودی دریافتند هرچند که بر بسیاری از مقاصد خود دست یافتند لیکن خود را با مخالفان جدیدی مواجه دیدند سیاست مزورانه بنی عباس از همان آغاز دوران خلافت آنان مانند کشتن ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی و عبداله بن مقفع و برانداختن خاندان برمکی بخوبی آشکار شد.
قتل ابومسلم بدست منصور ایرانیان را سخت بر ضد بنی عباس بشورانید پس بر آن شدند که حکومت بیگانه را یکباره از ایران ریشه کن سازند و استقلال از دست رفته میهن خویش را تجدید کنند و به این ترتیب از هر جهت خود را آماده نهضت و قیام بر ضد فرمانروایان عرب ساختند.
این نهضت ها دو صورت داشت یکی مذهبی که هدف آن احیای دین زرتشتی و مزدکی و مانوی بود دیگر سیاسی که هدف آن تشکیل حکومتی قوی و مستقل بود. به هر تقدیر قیامهای سیاسی و مذهبی ضد سلطه عرب در حقیقت هدف واحدی داشتند که عبارت از برانداختن حکومت عرب و تجدید عظمت و استقلال ملّی ایران بود[1]”.
پانویس
[1]-http://pahnadayan.blogfars.com/blog.html?page=comments&member=pahnadayan&newsid=27163