کالا 001150

احمد شه وری. اسکندر در تخت جمشید . 1393. 217 صفحه. شابک: 6-9236-04-600-978 

این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 4 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام  a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 16

465 ( 27 فروردین/ 16 آوریل)

اردشیر یکم تخت جمشید را پایتخت ایران قرار داد.

356

جنگی در یونان در گرفت که ان را جنگ مقدس نامیده اند و همین جنگ است که آغاز دوگانگی بین شهرهای یونان و جنگ های آتن و اسپارت شمرده می شود. 

– اسکندر در ماه ژوئیه این سال در پلا متولد شد.

338

یونانیان از اسکندر و پدرش شکست خوردند و بدین ترتیب دوره حکومت افتخار آمیز و آزادی کهن یونان سر آمد. بسیاری از آنان، به خصوص مردم تب جرئت یافتند با اسکندر درآویزند اما سرانجام به بردگی و نابودی در آمدند.

336

داریوش سوم بر تخت نشست.

– فیلیپ در جنگ با آتن پیروز شد و با گرفتن عنوان سپهسالار کل یونان و اختیارات بسیار، لشکری روانه اسیا کرد.

– اسکندر پس از قتل فیلیپ بدست رییس محافظانش در بیست سالگی بر تخت نشست.

333

«مِم نُن/مِمنُن»  سردار یونانی داریوش سوم برآن بود جنگ را به هر ترتیب که باشد به مقدونیه بکشاند و در همین رابطه  قسمتی از جزایر میان آسیا و اروپا را تسخیر کرد، اما هنگامی که نزدیک بود اسکندر را به وحشت اندازد و به مقدونیه بازگرداند، ناگهان درگذشت.

331 (آذر)

اسکندر مقدونی وارد تخت جمشید شد.

331 (بهمن / فوریه)

اسکندر بظاهر تحت اغوای یک روسپی با نام تاییس ولی در باطن عامداً، تخت جمشید، مظهر تاریخ و تمدن ایران را طعمه حریق ساخت.

330 (تیر)

داریوش سوم بر اثر ضرباتی که سردارانش بر وی وارد ساختند درگذشت و با مرگ او، دودمان هخامنشیان در ایران برچیده شد..

328

در جنگ میان اریگیوس و ساتی برزن، اریگیوس ضربتی بصورت ساتی برزن زد و او را بزمین افکند و تزلزل در سپاه هرات افتاد. ساتی برزن کلاهخود خود را از زمین برداشت و اریگیوس را بجنگ تن بتن طلبید. دو مرد جنگجو داد مردی بدادند. سرانجام ساتی برزن بر زمین افتاد و اریگیوس اسلحه و لباس او را بعلامت پیروزی به باختر نزد اسکندر مقدونی برد[1].

325

در برگشت از هند، ازمکران و بلوچستان عبور کرد و بعلت سختی راهها تلفات بسیار داد اما سرانجام به کرمان رسید.

– اسکندر وارد شوش شد و در آنجا برسین  دختر داریوش را گرفت  بعضی تاریخ نویسان اسم این شاهزاده خانم را استاتیرا نوشته اند وسرداران و صاحبمنصبان مقدونی او با 80 زن پارسی و مادی ازخانواده های درجه اول ازدواج کردند و جشنهای عروسی موافق آداب ایرانیان برگزار گردید.

323

اسکندر پس از مرگ داریوش هفت سال زنده ماند و در این سال در بابل درگذشت.

علل سقوط هخامنشیان

فساد دربار شاهی

از زمانی که اردشیر دوم و اردشیر سوم خشونت و فساد را همچون وسیله‌ای برای نیل به قدرت بکار برده‌ بودند، امپراتوری هخامنشی در نزد عامهٔ رعایا به یک دستگاه تعدی و فشار تبدیل شده ‌بود که دیگر برای حفظ آن تقریباً هیچکس حاضر نبود، حیات خود را به خطر بیندازد. صلح طلبی های کورُش بزرگ مدت‌ ها پیش جای خود را به تعصب و تجاوز داده بود و دیگر در نزد اقوام تابع که در معرض خطر بودند، علاقه‌ای به حفظ پیوند با امپراتوری باقی نمانده بود.

قتل خواجه باگواس توسط داریوش سوم باعث طغیانی در مصر شد که داریوش سوم آن را فرو نشاند.

نبرد گرانیک

در بهار سال 334پ م  اسکندر از بغاز داردانل گذشت و وارد آسیای کوچک شد و در کنار رود گرانیکوس که آنسوی تنگهٔ داردانل به دریای مرمره می ‌ریزد، اولین تلاقی جدی بین دو سپاه ایران و اسکندر بنام نبرد گرانیک رخ داد.

مِمنُن سردار یونانی که در سپاه ایران بود عقیده داشت که سپاه ایران در مقابل سپاه اسکندر کم کم عقب نشینی کند و در راه هرچه آذوقه و آب هست را از بین ببرد و دولت هخامنشی با نیروی دریایی قوی خود عرصه را در اروپا بر مقدونی تنگ کند اما فرمانده سپاه ایران از روی تعصب و نادانی این عقیده را بر خلاف نام جنگی ایرانی ها دید و آن را رد کرد. سپاه  ایران در اینجا مرکب بود از بیست هزار نفر سواره نظام و بیست هزار نفر پیاده نظام اجیر کرده یونانی. سواره نظام ایران در صفوف مقدم جا گرفت و سپاهیان یونانی در ذخیره ماندند. در ابتدا چنین به نظر می آمد که پیروزی از آن سپاه ایران است زیرا تیراندازان ماهر ایرانی تلفات زیادی به سپاه دشمن زدند اما سپاهیان اسکندر به هر زحمتی خود را از گرانیک رد کرده و بی پروا به صفوف سپاه ایرانی زدند حتی خود اسکندر هم در میان آنها خود را به سپاه ایرانی زد. در حین این نبرد و یک برخورد تن به تن خود اسکندر، به زحمت از آسیب زوبین مهرداد، داماد داریوش، جان بدر برد که برادر مهرداد، برای انتقام مرگ برادرش با شمشیر به اسکندر حمله کرد که اگر کلیتوس دوست اسکندر، در اینجا دست ضارب را از شانه قطع نکرده بود، زندگی اسکندر در خطر قطعی بود. بعد از اینکه مهرداد کشته شد سپاه ایرانی متزلزل شد و فرار کردند ولی اسکندر به تعقیب آنها نرفت. بلکه به سپاهیان یونانی که در سپاه ایران خدمت می ‌کردند و در در این جنگ، در قسمت ذخیره بودند، تاخت و به استثنای دو هزار نفری که اسیر گردیدند، همهٔ این یونانیان به دست سپاه اسکندر کشته شدند.

پس از این فتح اسکندر اعلام کرد که تمام شهرهای یونانی از بند ایران آزادند و شهرهای یونانی‌ نشین این ناحیه، غالباً وی را همچون رهاننده‌ای تلقی کردند و به آسانی دروازه‌های خود را بر روی او گشودند اما دو شهر به فرماندهی ارُن تُبات و مِمنُن تسلیم نشدند و مقاومت کردند که سرانجام هم مغلوب اسکندر گردیدند و مردمانش به بردن گی کشیده شدند.

مِمنُن خود را از طرف دریا به کشتی های ایرانی رساند و در اروپا چنان مقدونی ها را درهم کوبید که دربار ایران امیدوار شد به اینکه جنگ را به اروپا بکشاند اما از بخت بد مِمنُن که وجودش در این زمان بسیار لازم بود در همین زمان درگذشت.

لشکر اسکندر هنگام گذشتن از آسیای کوچک به سوریه باید از چند تنگه بسیار باریک عبور می کرد که داریوش سوم می توانست با سپاه اندکی تلفات بسیاری به سپاه اسکندر بزند و مدت ها اسکندر را معطل کند اما در این زمان داریوش به روش های قدیم و گردآوری سپاه عظیم مشغول بود و یکی از فرماندهان زبده از   داریوش انتقاد کرد و عقیده داشت که با سپاهی کم ولی کارآزموده می توان اسکندر را شکست داد اما داریوش توجهی نکرد و سپاه اسکندر همچنان پیش می آمد.

نبرد ایسوس

بعد از پیروزی در نبرد گرانیک اسکندر به آسانی توانست سایر ولایات آسیای کوچک را یک به یک تسخیر کند و تا نزدیک به سوریه به سرعت پیش برود. فقط در حوالی شهر کوچک ایسوس در سوریه بود که لشکر وی برای ورود به خاک سوریه با مقاومت تازه‌ای مواجه شد.

داریوش انتظار ورود لشکر اسکندر را داشت و نقشه ایی بیهوده در سر داشت که باز هم مانع از نتیجه گرفتن سپاه ایران شد. بعد از اینکه سپاه اسکندر از تنگه اَمان گذشته و به طرف سوریه حرکت کرد داریوش از کوههای امان عبور کرد و پشت سر سپاه اسکندر اردو زد.

زمانی که این خبر پخش شد در همه جا شادیهایی به وجود آمد زیرا همه می پنداشتند که رابطه اسکندر با مقدونیه قطع شده و شکست سپاه اسکندر حتمی است. اما اسکندر با شنیدن این خبر با لشکر خود برگشت و بی پروا به سپاه ایران زدند. داریوش که عنوان فرماندهی سپاه را هم خود، برعهده گرفته‌ بود، نتوانسته ‌بود این نکته را درک کند که کثرت و تنوع سپاه او ممکن است در جنگ با یک سپاه منظم و محدود و در تنگنایی بین کوه و دریا دست و پا گیر باشد و چنان جای نامناسبی را برای نبرد انتخاب کرده بودند که سواره نظام ایران، میدان عمل نیافت. کم مانده بود که خود داریوش در هنگام نبرد اسیر شود ولی ایرانی‌ها خیلی فداکاری کرده نگذاشتند، اسکندر به شاه برسد و او فرصت یافته، بر اسب نشسته فرار کرد. یکی از سردارهای اسکندر، چادرهای داریوش را که خانواده داریوش  شامل مادر و زن و دختر و خواهر او در آن بودند، همراه با غنائم فراوان تصرف کرد.

بعد از این شکست داریوش به اسکندر تقاضای صلح داد و شرایط صلح، پرداخت غرامت از طرف ایران و ازدواج با خانوادهٔ سلطنتی ایران و واگذاری آسیای کوچک به اسکندر بود و درازای این گذشت‌ها از اسکندر خواسته شده‌ بود که خانوادهٔ داریوش را مسترد دارد. این شرایط را اسکندر نپذیرفت.

بعد از آن اسکندر به طرف سوریه رفت اما شهرهای صور و غزه با او جنگیدند و مدتی او را معطل کردند. گرفتن هر خانه از این دو شهر برای اسکندر مانند گرفتن یک قلعه بود با این وجود با زحمات بسیار این دو شهر را هم گرفت. غزه نیز که دروازهٔ آسیا محسوب می ‌شد آنقدر در برابر فاتح مقاومت نشان داد تا تمام مردانش کشته شدند و زنانش به دست سربازان اسکندر افتادند. سپس اسکندر به مصر رفت و مصریان او را با آغوش باز پذیرفتند.

نبرد گوگامل

از مصر اسکندر به طرف فرات حرکت کرد و از رود مزبور گذشت و وارد میانرودان شد. قبل از این در سال 33۲ پ م، همسر داریوش، استاتیرای دوم، در اسارت  در اثر زایمان درگذشت. و داریوش در این زمان در یک حالت یأس و درماندگی، به سبب اسارت خانواده‌اش در درست اسکندر فرو رفته بود. داریوش بجای هرگونه مجاهدهٔ جدی در جهت جلوگیری از پیشرفت یونانی‌ها، در میانرودان آنسوی دجله منتظر اسکندر شد و جنگی را که می بایست جنگ سرنوشت باشد، به داخل ایران کشاند. هنگام عبور لشکر اسکندر از فرات و ورود آن به گوگامل داریوش فرصتهایی زیادی داشت. اولا جلگه میانرودان برای عملیات سواره نظام ایرانی بسیار مساعد بود و می توانست آسیب های جدی به لشکر اسکندر بزند و حرکت آنها را مختل کند همانطور که بعد ها اشکانیان با همین روش لشکر رومی را بیچاره کردند و فاتح شدند. دوماً آب دجله در این زمان تند بود و عبور از آن مشکل بود و سپاه ایران می توانست به راحتی با تکیه بر تیراندازان ماهرش بسیاری از مقدونی ها را بکشند و مانع عبورشان از دجله شوند.

در سال 33۱ پ م، در نبرد گوگامل اسکندر برای سومین بار با سپاه داریوش برخورد. وقتی جنگ در گرفت کثرت سپاه ایران در ابتدا باعث وحشت و دغدغهٔ اسکندر شد و به نظر می آمد که این بار ایرانیها فاتح می شوند اما اسکندر که پافشاری ایرانیان را دید، حمله را به جایی کشاند که داریوش در آنجا بود. داریوش باز فرار کرد و فرار او، باعث فرار قسمتی از قشون گردید و بابل بلافاصله به دست اسکندر افتاد. ورود اسکندر به بابل به سبب لطمه‌ هایی که در دورهٔ خشایارشا به معابد بابل وارد شده بود نزد کاهنان و عامه با خوشحالی تلقی شد.

فتح شوش و پارسه

بدنبال پیروز شدن در گوگامل، اسکندر بعد از مدتی استراحت در بابل قصد فتح شوش و تخت جمشید را کرد. فتح شوش پایتخت زمستانی هخامنشیان، بیست روز بعد میسر شد. اسکندر به دنبال تسخیر پایتخت دیگر داریوش پارسه که بقول دیودور مؤرخ، در زیر آفتاب شهری ثروتمندتر از آن نبود بلافاصله راه سرزمین پارس را پیش گرفت.

پس از فرار داریوش و سقوط شوش مقاومت در مقابل این بیگانه بیفایده بنظر می رسید، با این ‌وجود در مسیر عبوری اسکندر به پارسه، یک سردار پارسی به نام آریوبرزن در مقابل او مقاومتی جسورانه و شدید، در تنگه‌ای که موسوم به دربند پارس است، از خود نشان داد. او باعث شد که اسکندر نتواند از این تنگه به آسانی بگذرد. سپاه اسکندر مجبور شدند، به همان ترتیبی که ایرانی‌ها در جنگ ترموپیل اقدام کرده بودند، عمل کرده و از پشت سر ایرانی‌هایی که تنگه را بسته بودند، به آنها حمله کرده و راه را باز کند. بطوریکه می نویسند دفاع آریوبرزن، یگانه مدافعهٔ صحیح و درستی بوده که ایران در آن زمان، بعمل آورد. اسکندر با وجود مخالفت دیگران پارسه را در آتش کینه سوزاند که بعد ها از کار خود پشیمان شد  و مقدونی های حرامی از اینکه شهری به عظمت پارسه بر دست پادشاه آنها نابود گشت، شرمسار شدند.

قتل داریوش سوم

در سال 33۰ پ م، داریوش با وجود شکستهای پی در پی هنوز مأیوس نشده و درصدد بود قشون جدیدی در ماد تجهیز کند و یکچند در اکباتان ماند اما وقتی اسکندر در تعقیب داریوش از پارس راه ماد را پیش گرفت و داریوش نیز برای تجهیز سپاه توفیقی نیافت. با بسوس ساتراپ باختر که خویشاوند داریوش سوم محسوب می شد و عده ای از بزرگان پارس، از جانب ری به ولایت باختر عزیمت کردند. در حدود دامغان بسوس، که از آمدن اسکندر مطلع شده بود، شاه را به قصد کشتن، زخم مهلکی زد و به سوی باختر گریخت و خود را اردشیر پنجم، شاه ایران خواند. اسکندر وقتی به بالین داریوش رسید او از آن زخم‌ها فوت کرده بود و فاتح جسد او را با تأثر و احترام به پارس فرستاد. با مرگ داریوش امپراتوری هخامنشیان  بعد از ۲3۰ سال منقرض شد[2].  

پانویس:

1- لطفاً مراجعه نمایید به پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ج2، صص 1379، 1432، 1652، 1655 و 1684 تا 1689.

-2http://tamadonema. ir/داریوش-سوم-و-انقراض-هخامنشیان

Leave a comment