کالا 001157

احمد شه وری. دولت هخامنشیان: داریوش یکم .1396. 320 صفحه. شابک: ‏‫ 978-600-04-8934-2

این کتاب را می توانید بصورت PDF به بهای 6 دلار امریکا از طریق پرداخت به PayPal به نام  a_shahvary@yahoo.com خریداری نمایید.

نگاهی نو به تاریخ ایران 8

چگونگی به تاج و تخت چنگ انداختن داریوش اول

هرودُت در مورد چگونگی دستیابی داریوش اول به تخت شاهی نوشته است[1]:

«پنج روز بعد از کودتا علیه گئوماتای مغ، هم قسمها جمع شده در باب اوضاع آتیه دولت مذاکره کردند. در این موقع نطقهایی شد که برای یونانیها مورد تردید است ولی بواقع این نطقها شده است. اتانس گفت: «بنظر من کسی از ماها نباید بتنهایی حکمران بشود، این کار، کاری بد و مشکل است. شما دیدید که خودسری کمبوجیه کار را به کجا کشانید و از خودسری مغ هم خودتان در عذاب بودید. در کل دولت چگونه می تواند با حکومت یک نفرمنظم باشد؟ چون یک نفر می تواند هر چه خواهد بکند، اگر آدمی لایق هم باشد بالاخره خودسر می شود. نعمت هایی که او را احاطه دارد، وی را به خودسری وا می دارد و چون حسد از صفات جبلی انسان است با این دو عیب او هم فاسد می شود یعنی این شخص از نعمتها سیر و مرتکب بی اعتدالیهایی می گردد که منشاء برخی از خودسری و برخی از حسدها است. هر چند که حکمران باید مصون از حسد باشد چه تمام فیوض و نعمتها را داراست ولی طرز رفتار او با مردم خلاف این قاعده است. این نوع حکمران بزندگانی و سلامتی مردمان صالح حسد برده مردم فاسد را حمایت می کند و افترا و تهمت را بیش از هر کس باور دارد. رضای خاطر او را تامین کردن مشکلتر از استرضای خاطر هر کس است، چه اگر در تمجید و ستایش او میانه روی کنند ناراضی است و گوید: که چرا ستایش او فوق العاده نیست و اگر ستایش فوق العاده باشد باز ناراضی است، چه گوینده را متملق می داند. مهمتر از همه این نکات آن است که، او بر ضد عاداتی است که از دیرگاه پاینده است، به ناموس زنان تعدی می کند و بی محاکمه مردم را می کشد.

اما حکومت مردم، اولاً این حکومت یک خوبی دارد و آن تساوی حقوق است، ایزونومی[2]، چنانکه هرودُت نوشته، ودیگر اینکه مردم کارهایی را که مالک الرقاب می کند مرتکب نمی شوند، انتخاب مستخدمین دولت با قرعه است، هر شغل مسئولیتی دارد و هر تصمیم را به مجلس رجوع می کنند. بنابراین پیشنهاد می کنم که حکمرانی یک نفر را ملغی کرده اداره امور را به مردم واگذاریم. اهمیت درکمیت است. چنین بود عقیده اتانس.

مگابیز عقیده به الیگارشی[3] داشت، یعنی به حکومت توسط عده کمی، و چنین گفت:

«با آن چه اتانس در باب حکومت یک نفر گفت موافقم ولی او در اشتباه است از این حیث که پیشنهاد می کند حکومت را بدست مردم بدهیم و حال آنکه چیزی خودسرتر و پوچ تر از حکومت رجاله[4] نیست. محال است، که مردم خود را از خودسری حکمرانی نجات دهند، برای اینکه اسیر خودسری رجاله گردند، چه اگر جبار/ تیران[5] کاری بکند باز معنایی دارد ولی کار مردم پوچ است. بالاخره چه توقعی می توان از کسی داشت که چیزی یاد نگرفته خودش هم چیزی نمی داند و مانند سیلی بی فهم و شعور خود را به این کار و آن کار میزند؟ حکومت مردم را باید اشخاصی پیشنهاد کنند که دشمن پارسی ها هستند ولی ما عده ای را انتخاب می کنیم که لایق باشند و حکومت را به آنان می سپاریم. در این عده خود ما هم داخل خواهیم بود. تصمیم بهترین اشخاص البته بهترین تصمیم است». چنین بود رای مگابیز.

مخالفت داریوش با دموکراسی

سومین کسی که حرف زد، داریوش بود و چنین گفت: «من گمان می کنم که عقیده مگابیز راجع به حکومت مردم صحیح است ولی در باب حکومت عده قلیل ناصحیح، از سه طرز حکومتی که ما پیشنهاد می کنیم، در صورتی که هریک را به بهترین وجهی تصور کنیم، یعنی از «بهترین حکومت مردم»، «بهترین حکومت عده قلیل» و «بهترین حکومت سلطنتی»، من آخری را ترجیح می دهم. چیزی بهتر از حکومت بهترین [نشان به این نشانی که از صدها شاه و شاهنشاهی که بعد از داریوش و قبل از داریوش بر ایران شاهی داشتند دوازده نفرشان هم لایق و سزاوار شاهی نبودند.] شخص نیست چون این شخص دارای بهترین نیات است، به بهترین وجه امور مردم را اداره خواهد کرد و در این صورت کارهایی که مربوط به دشمن خارجی است بهتر مخفی خواهد ماند. برعکس درعده حکومت قلیل چون اداره امور در دست چند نفر آدم نالایق [چرا ضرورتاً نالایق؟ استدلال از این سفیهانه تر می شود؟] است، بین آنها اختلافات شدید روی می دهد و چون هریک از آنها می خواهد نفوذ یافته ریاست نمایند، منازعه بین آنها حتمی است. از اینجا هیجان داخلی روی می دهد و از هیجانهای داخلی خونریزی؛ خونریزی بالاخره منجر به حکومت یک نفر می گردد. پس حکومت یک نفر بهترین طرز حکومت است [استدلال احمقانه «بنابراین پس بنابراین»]. ثانیاً در حکومت مردم از وجود مردم فاسد نمی توان احتراز کرد [ولی از شاه و سلطان فاسد می شود احتراز کرد!] و هرگز مردم فاسد برای منافع دولت با هم در جنگ نشوند بلکه با هم بسازند، زیرا عادتاً اشخاصی که برای دولت مضرند همه با هم بر ضد دولت دست به هم می دهند. این اوضاع دوام می یابد تا یکی از آنها در راس مردم قرار گرفته به این احوال خاتمه دهد. چنین شخصی باعث حیرت مردم گشته بزودی مالک الرقاب می شود. پس باز ثابت شد که حکومت یک نفر [دیکتاتوری مطلقه] بهترین طرز حکومتها است. چون آنچه گفته شد جمع و خلاصه کنیم این سئوال پیش می آید که آزادی ما از کجا است و کی آن را بما داده از مردم بما رسیده یا از حکومت عده قلیل و یا از حکومت یک نفر، من تصور می کنم که یک نفر ما را آزاد کرده. از این نظر و نیز از نظر اینکه تغییر ترتیباتی، که ریشه دوانیده، ثمری برای ما نخواهد داشت، ما باید حکومت مطلقه راحفظ کنیم[6]».

چنین بود سه عقیده ای که اظهار شد. چهار نفر دیگر از هفت نفر با عقیده داریوش موافق شدند و چون اتانس دید مغلوب شده رو به رفقا کرده چنین گفت: «رفقا روشن است، که یکی از ما هفت نفر حسب قرعه یا به میل مردم شاه پارس خواهد شد. چه این یک نفر را خود مردم انتخاب کنند چه او بوسیله دیگر متوسل شود من با شما رقابت نخواهم کرد. زیرا من نه بسلطنت مایلم و نه به تابعیت از دیگری. من از حکومت کنار می روم بشرط آنکه خود و اولادم تابع هیچیک از شما نشویم». هر شش نفر این شرط اتانس را پذیرفتند و او از رفقایش جدا شده بیرون رفت. حالا این یگانه خانواده آزادی است که در پارس وجود دارد. این خانواده اطاعت می کند، بقدری که مایل است بی اینکه قوانین پارس را نقض کند. شش نفر دیگر در شور شدند که به چه ترتیب شاه را معین کنند و چنین قرار دادند که هرکس از آنها شاه شود باید به اتانس واعقابش هدایایی که باعث افتخار است بدهد. هدایای مزبور عبارت است: از لباس مادی وسایر چیزها که در نزد پارسیها گرانبها است. پس از آن گفتند، که اتانس اول کسی بود که باعث تغییر سلطنت شده اتحادی بوجود آورد. بنابراین برای اتانس و رفقای دیگر او که شاه نشوند، چنین مقرر کردند: هر کدام از این شش نفر هر زمان که بخواهند می توانند، بی تحصیل اجازه داخل سرای شاه گردند مگر وقتی که شاه با حرم خودش است. ثانیاً شاه زن خود را باید از خانواده یکی از شش نفر مزبور انتخاب کند. راجع به انتخاب شاه چنین قرار دادند که در طلیعه آفتاب هر یک در حومه شهر سوار اسب خواهد شد و اسب هر یک شیهه کرد[7] صاحب آن را باید به شاهی بشناسند.

تقلب و تزویر داریوش اول[8]

داریوش مهتری داشت بنام ای بارس که زرنگ و تردست بود. وقتی که داریوش به خانه برگشت به او چنین گفت: «قرار شده که ما قبل از طلوع آفتاب سوار شویم و اسب هر کدام از ما شیهه کرد، صاحب آن شاه شود، حالا فکر کن و ببین آیا وسیله ای داری که من شاه شوم». ای بارس جواب داد آقا اگر شاه شدن بسته بدین وسیله است، خاطرت راحت باشد که کسی غیر از تو شاه نخواهد شد. من وسیله مطمئنی دارم. داریوش گفت اگر از چنین وسیله آگاهی، وقت است که در حال به کار بری چه مسابقه در طلیعه صبح است. پس از آن ای بارس چنین کرد همین که شب دررسید، مادیانی را که اسب داریوش دوست می داشت از طویله بیرون آورده به حومه برد و در آنجا بست. بعد اسب داریوش را نزدیک مادیان برد و چند دفعه بدور او گردانید… روز دیگر در طلیعه صبح شش نفر پارسی یادشده موافق قراری که داده بودند سواره آمده و از حومه شهر عبور کردند و همین که به محلی رسیدند که شب قبل مادیانی در آنجا بسته بودند اسب داریوش پیشی گرفت و شیهه کشید، در همین وقت برقی زد و آسمان غرید. پس از آن پارسیهای دیگر پیاده شده و در پیش او زانو به زمین زدند.

روایتی که در باب ای بارس ذکر شده موافق گفته برخی تاریخ نویسان است زیرا راجع به این قضیه در نزد پارسیها دو روایت است برخی گویند که: ای بارس وسیله دیگری به کار برد که عفت قلم اجازه نوشتن آن را نمی دهد.

بدین نحو داریوش پسر هیستاسپ/ ویشتاسپ شاه شد و در آسیا تمام ملل مطیع او گشتند. برخی ملل مزبوره را کورُش مطیع کرد و برخی را کمبوجیه. داریوش زنهای خود را از میان خانواده های نجیب و معروف پارس انتخاب کرد و زنان او از اینقرار بودند: دو دختر کورُش، یکی آتوسا[9] ودیگری آرتیستون[10] از این دو نفر آتوسا پیش از آن زن کمبوجیه برادر خود بود. بعد داریوش پارمیس[11] دختر سمردیس و نوه کورُش را ازدواج کرد و نیز دختر اتانس را که در اندرون مغ بود و کشف کرد که گوشهای او را بریده اند. اول کاری که داریوش کرد این بود: فرمود از سنگ مجسمه سواری را ساختند و این کتیبه را بر آن نقر کرد. «داریوش پسر هیستاسپ بوسیله بهترین اسب که… نام داشت و لایق ترین مهتر خود (ای بارس) به شاهی رسید». این است آنچه هرودُت راجع به کشته شدن بردیای دروغی و شاه شدن داریوش نوشته است.

دو جای این نوشته ها مخصوصاً جلب توجه می کند[12]: یکی مذاکرات هم قسمها راجع به طرز حکومت پارس، یعنی حکومت ملی یا حکومت عده قلیل و دیگری انتخاب شاه به شیهه اسب. راجع به اولی باید گفت که برخی محققین این گفته هرودُت را با تردید تلقی کرده حدس می زنند که تاریخنویس مزبور این حکایت را از قول زوپیر[13] نبیره مگابیز، که مهاجرت کرده و به یونان رفته بود، نوشته و او خواسته در نزد یونانیها خود و پارسیها را روشنفکر جلوه دهد، ولی هرودُت اصرار دارد که این مذاکرات شده و چون این تاریخنویس می رسد بذکر اینکه چگونه داریوش حکومت ملی به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر داد، می نویسد، «این دلیل است برای یونانی هایی که باور ندارند مذاکراتی بین هم قسمها راجع به طرز حکومت پارس شده باشد». اما در باب انتخاب شاه به شیهه اسب باید گفت که این روایت هرودُت افسانه است. زیرا موافق شجره نسب خشیارشا که خود هرودُت ذکر کرده است، داریوش پس از پدرش ویشتاسب نزدیکترین شخص به تخت سلطنت بود و چون پارسیهای قدیم خیلی اشرافی مآب بودند، و عقیده راسخ داشتند که بر تخت باید شخصی از خانواده سلطنت بنشیند خیلی بعید است که در باب تقدم ویشتاسب یا داریوش اختلاف نظری پیش آمده باشد تا اینکه به شیهه اسبی متوسل شده باشند. کناره رفتن اتانس بهمین جهت بوده، چه او می دانسته که شخصی دیگر نمی تواند سلطنت کند. ساختن مجسمه ای برای اسب و گفته های دیگر نیز معلوم است که اختراع شده زیرا بر فرض صحت انتخاب داریوش به شیهه اسبی آیا صلاح داریوش بود که آن را علنی بنمایاند یا خاطره آن را پاینده بدارد، جواب معلوم است، نه.

نوشته های خود داریوش اول در مورد چگونگی رسیدن اش به تخت شاهی

حال باید دید که سند رسمی یعنی کتیبه بیستون چه می نویسد. قبل از شروع به ذکر آن جای کتیبه که راجع به بردیای دروغین و شاه شدن داریوش است، لازم است تذکر دهیم که داریوش کلیه کارهایی را که در بدو سلطنت خود کرده در آن کتیبه شرح می دهد، این مفصلترین کتیبه ای است که از شاهان هخامنشی باقی مانده است. این کتیبه به سه زبان نوشته شده: پارسی قدیم، ایلامی و آسوری (یا بابلی). ترجمه قسمتی از آن یعنی بند 10 تا 15 ستون اول که راجع به بردیای دروغی می باشد، چنین نوشته است[14]:

بند دهم، «… کمبوجیه نامی پسر کورُش از دودمان ما که پیش از این شاه بود. از این کمبوجیه برادری بود بردی نام از یک مادر، یک پدر با کمبوجیه، بعد کمبوجیه بردی را کشت با اینکه کمبوجیه بردی را کشت مردم نمی دانستند او کشته شده، پس از آن کمبوجیه به مصر رفت. بعد از اینکه به مصر رفت، دل مردم از او برگشت اخبار دروغ در پارس، ماد و سایر کشورها وسیعاً منتشر شد».

بند یازدهم، داریوش شاه می گوید: «پس از آن مردی، مغی گئومات نام، از «پی سی ی او و د ه»، برخاست. کوهی است «ا ر کاد رس» نام، از آنجا، در ماه و یخن، در روز چهاردهم برخاست. مردم را فریب داد، که من بردی پسر کورُش برادر کمبوجیه هستم پس از آن تمام مردم بر کمبوجیه شوریدند[15]. پارس، ماد و نیز سایر ایالات بطرف او رفتند. او تخت را تصرف کرد در ماه گرم پد روز نهم بود که او تخت را تصرف کرد. پس از آن کمبوجیه مرد، به دست خود کشته شد».

بند دوازدهم، داریوش شاه می گوید: «این اریکه سلطنت که گئوماتای مغ از کمبوجیه انتزاع کرد از زمان قدیم در خانواده ما بود. بنابراین گئوماتای مغ پارس، ماد و کشورهای دیگر را از کمبوجیه انتزاع کرد، به خود اختصاص داد او شاه شد».

بند سیزدهم، داریوش شاه می گوید: «کسی از پارس و ماد یا از خانواده ما پیدا نشد که این سلطنت را از گئوماتای مغ بازستاند. مردم از او می ترسیدند، زیرا عده ای زیاد از اشخاصی که بردیا را می شناختند می کشت. از این جهت می کشت که کسی نداند، من بردیا پسر کورُش نیستم. کسی جرئت نمی کرد چیزی درباره گئوماتای مغ بگوید تا اینکه من آمدم از اهورمزد یاری طلبیدم، اهورمزد مرا یاری کرد. در ماه باغ یادیش روز دهم من با کمی از مردم این گئوماتای مغ را با کسانی که سردسته همراهان او بودند کشتم. در ماد قلعه ای هست[16] که اسمش “سی ک ی هواتیش” و در بلوک نیسای است، آنجا من او را کشتم، پادشاهی را از او بازستاندم، بفضل اهورمزد[17] شاه شدم، اهورمزد شاهی را به من اعطا کرد».

بند چهاردهم، داریوش شاه می گوید: «سلطنتی را که از دودمان ما بیرون رفته بود برقرار کردم، آن را بجایی که پیش از این بود بازنهادم. بعد چنین کردم: معابدی را که گئوماتای مغ خراب کرده بود برای مردم ساختم، مراتع، احشام و مساکنی را که گئوماتای مغ از طوایف گرفته بود به آنها برگرداندم. مردم پارس، ماد و سایر کشورها را به احوال سابق آنها رجعت دادم. بدین ترتیب، آنچه که انتزاع شده بود به احوال پیش برگشت. به فضل اهورمزد این کارها را کردم، آنقدر رنج بردم تا طایفه خود را به مقامی که پیش داشت رساندم. پس بفضل اهورمزد من طایفه خودمان را بدان مقامی نهادم، که قبل از دستبرد گئوماتای مغ دارا بودند».

بند پانزدهم، داریوش شاه می گوید: «این است آنچه من کردم، وقتی که شاه شدم… ».

از بند شانزدهم داریوش سایر کارهای خود را بیان می کند و در بند هیجدهم از ستون چهارم کتیبه بزرگ اسم اشخاصی را که با او همدست بوده اند چنین ذکر کرده:

بند هیجدهم، داریوش شاه می گوید: «اینها هستند اشخاصی که پهلوی من بودند، وقتی که من گئوماتای مغ را که خود را بردی می نامید کشتم اینها دوستان من هستند که به من کمک کردند: «وین دفرنه» نام پسر «ویسار» پارسی،«اوتان» نام پسر «ثوخر» پارسی، «وبروو» نام پسر «مردونیه» پارسی، «ویدرن» نام پسر«بغابیغن» پارسی، «بغ بوخش» نام پسر «دادوهی ی» پارسی، «اردومنیش» نام پسر «وهوک» پارسی.

در کتیبه کوه بیستون که نیز از داریوش است، زیر شکل گئومات نوشته اند: این است گئومات که مغ بود دروغ گفت زیرا چنین می گفت: «من بردی پسر کورُش هستم، من شاهم».

پس از ذکر بیانیه داریوش و مقایسه گفته های تاریخنویسان یونانی با گفته های این شاه، نتیجه ای که حاصل می شود این است: داریوش در کیفیات داخل نشده از چیزهایی که دو تاریخنویس یونانی ذکر کرده اند اگر چه گفته های هر دو در برخی قسمت ها مانند شیهه کشیدن اسب وغیره آمیخته به گفته های داستانی است ولی باز نوشته های هرودُت صحیح تر بنظر می آید. او اسم مغی را که تخت سلطنت را اشغال کرده سمردیس می نامد که یونانی شده همان بردیا است[18]. کتزیاس اسم او را سپنت دات نوشته که معنی آن به فارسی کنونی داده مقدسات است (اسفندیار[19]). داریوش او را گئومات نامیده وچون درگفته داریوش نمی توان تردید داشت باید استنباط کرد که گئومات لقب این مغ بود و سپنت دات اسم او یا بعکس زیرا ممکن است که در این مورد هم کتزیاس لقب این شخص را ذکر کرده باشد چنانکه در مورد بردیا تانیوک «سارسس» نوشته. بین روایات هرودُت و کتیبه بیستون اختلافاتی است که خلاصه می کنیم:

 – موافق روایت هرودُت کمبوجیه بردیا را از مصر به پارس برگرداند و یکی از درباریان خود را مامور کرد او را بکشد. کتیبه بیستون گوید که بردیا قبل از عزیمت کمبوجیه به مصر کشته شد.

– هرودُت نوشته که کمبوجیه در حین سواری زخمی برداشت و از آن در گذشت، داریوش نسبت خودکشی به او می دهد.

– محل کشته شدن مغ یا بردیای دروغی را هرودُت در شوش دانسته و داریوش در قلعه ای از ماد.

– موافق روایت هرودُت مغ نیکی ها به ایالات تابعه کرد و آنها را از مالیات معاف داشت. از کتیبه داریوش بعکس چنین مستفاد می شود که او معابد را خراب کرد و مراتع را از طوایف گرفت…

– راجع به اسامی همدستان داریوش جزیی اختلافی بین نوشته های هرودُت و کتیبه موجود و آنهم راجع به اردومنیش است. که در کتاب هرودُت آسپادتی نس ضبط شده. باقی اسامی همان اسامی یادشده در کتیبه است با تصحیفی که یونانی ها و بابلیها و مصری ها در اسامی ایرانی می کردند. اما فهرست کتزیاس بغیر از دو مورد به اسامی یادشده در کتیبه خیلی تفاوت دارد. با وجود اختلافاتی که بین نوشته های هرودُت و کتیبه داریوش دیده می شود، روی هم رفته در کلیات توافقی بین آنها هست و برخی محققین مانند والس[20] به این عقیده اند که هرودُت این واقعه را موافق گفته های زوپیر نوشته و او نبیره بغابوخش همدست داریوش بود. زوپیر از ایران مهاجرت کرده بود در یونان توطن پیدا کرده بود.

واقعه گئوماتای مغ می رساند که ایرانیها و اهالی کشورهای تابعه از سلطنت کمبوجیه بیزار بوده اند زیرا داریوش می گوید: بعد از رفتن او به مصر مردم از او برگشتند و اخبار دروغ در پارس و سایر کشورها منتشر شد. اخبار دروغ شاید همان قضیه دیوانه شدن او باشد که داریوش در سند رسمی می بایست بطور مبهم و در چند کلمه چنانکه ذکر کرده برگذار کند. کارهای بی رویه کمبوجیه، آنهم بعد از شاهی مانند کورُش دوم و نتیجه ای که از آن حاصل شد یعنی فترت هفت ماهه شیرازه دولت بزرگ ایران را از هم می گسست که زمامداری به داریوش رسید و او پس از لشکرکشی ها و جنگهای بسیار از نو شالوده محکمی برای وحدت آن ریخت.

پانویس:

[1] – هرودُت کتاب سوم، بند 80 – 88.

2 Isonomie

3 Oligarchie

4 – موبوکراسی.

5- ستمگر.

6- منطق دیکتاتورها: پس از این، باوجود این، بنابراین!

7- زمانی در جایی مردمانی همانند مردمان ایران در دوره هخامنشیان مانده بودند که چگونه شاهی برای خود انتخاب کنند. به روش به پرواز درآوردن باز و نشستن آن روی شانه کسی که باید شاه شود، متوسل شدند. باز به پرواز درآمد و چرخی زد و نشست بر شانه مرد بی سر وپایی که هیچ مایه ای نداشت؛ بگونه ای که بزرگان قوم از صحه گذاشتن بر انتخاب باز خود داری کردند. پس رای بر این شد که باز را دوباره به پرواز درآورند و چنین کردند و باز دوباره بر شانه همان مرد نشست و بزرگان باز از شناسایی آن مرد به شاهی خودداری کردند و باز را برای سومین بار پرواز دادند و چون باز بر شانه آن مرد نشست تن به انتخاب باز دادند و او را به شاهی برگزیدند. شاه منتخب باز پس از مدتی چنان امان از گرده مردم کشید که همه خلق مفلس و درمانده شدند. آن وقت شاه به وزیر گفت چگونه می توان مطمئن شد که این مردم دیگر آهی در بساط ندارند. وزیر گفت جار بزنید دخترتان را بعقد کسی در خواهید آورد که یک پول سیاه دارایی داشته باشد. شاه چنین کرد و در شهر جارچی ها موضوع را به گوش مردم رساندند. جوانی بود که سخت به دختر علاقمند بود، پیش مادر آمد و یک پول سیاه خواست و جواب شنید کو پول سیاه؟ ولی چون از اشتیاق شدید پسرش به دختر شاه باخبر بود گفت قدیما رسم بود که وقتی کسی می مرد یک پول سیاه لای دندانهای او می گذاشتند، برو قبر پدر بزرگت را نبش کن و آن را در بیار و پسر چنین کرد و به کاخ شاهی درآمد تا از شاه دختر بستاند. شاه دستور داد از او بپرسند که این پول سیاه را از کجا آورده و چون از جواب پسر آگاه شد فرمان داد تا همه مرده ها را از گور درآورند و پول سیاه دفن شده با آنها را از دهانشان خارج کنند. چون ماموران چنین کردند بزرگان نزد شاه رفته و اعتراض کردند. و شاه در پاسخ تنها گفت کسانی که عقل خود را به دست بازی می دهند حق اعتراض ندارند.

8-  خشت اول گر نهد معمار کج     تا ثریا می رود دیوار کج 

داریوش به آن 5 نفر هم قسم خود نارو نزد، بلکه به ملتی در طول 2500 سال نارو زد. هرچند که او پادشاهی لایق و مدیر و مدبر بود اما اخلاق و درستی و تقوا سوای این سخنان است. او اگر هم به عنوان شاه انتخاب نمی شد، بکمک استعداد خود می توانست به دیگری که انتخاب می شد کمک کند. شاید هم حکومت 6 نفری بهتر می بود؟

9 Atossa

10 Artistone

11 Parmisse

12 – نظر حسن پیرنیا می باشد.

13 Zopyre

14- بکاربردن ممیز و نقطه از سوی مرحوم پیرنیا صورت گرفته است.

15- این مطلب بخوبی می رساند که زمینه شورش علیه هخامنشیان در کشور وجود داشته است.

16- این سخن می رساند که گئوماتا بی درنگ پایتخت را از شوش به اکباتان تغییر داده بوده است. که البته این گونه نبوده است.

17- داریوش هم به «هذا من فضل ربی» اعتقاد داشته است.

18- مترجم کتاب تاریخ ایران باستان در حاشیه آورده است: در کلمه “سمردیس” اگر ازیک حرف اول و یک حرف آخر که برای یونانی کردن اسم اضافه شده صرف نظر کنیم، می ماند “مردی”. یونانیها بسا که بجای “ب” پارسی، “م” بکار می بردند؛ مانند بغاپوش که در یونانی “مگابیس” نوشته اند و نظایر آن.

19- “دات” که بمعنی “داده” است در فارسی امروزی به “یار” تبدیل شده است. توضیح مترجم کتاب تاریخ ایران باستان.

20 Walls

Leave a comment